و باز دوباره من با فصل زمستان به میانه رسیدم. دیگر بهار را انتظار نمیکشم.
در زمستان خیابانها را ترک گفتیم. از زمستان به یک فنجان ِ کوچک ِ گرم پناه آوردیم.
من به خیابان باز میگردم.
من یک واژه دارم. نه بیشتر نه کمتر.
نمیپذیرم.
نمیگویم.
برای رسیدن به آنچه که خوشبختی خوانده میشود باید خوش باشد.
واژهام را باید فراموش کند.
از همین حالا هم برای فرارسیدن این روز، روزشمار نصب کردهاند.
برای رسیدن چنین فرخندهی باشکوهی کم شدن اعداد روزشمار خوشایند به نظر میرسد.
اما، تنها، به نظر میرسد.
به راستی در نظرها نخواهم بود.
هنگامی که ترک شوم برگهای خشک شدهی روی زمین مرا همراهی خواهند کرد.
و من در این زمین، بیگانهی تهیدستی شوم. بی برگ. با قطعاتی از جنس فلز.
یادباد آن روزگاران. یاد باد!
من يك واژه دارم … اگر مي خواهيش مال تو
ببین پژ اول فارسی نگاریتو بخورم! دوم اینکه: نمی خوای یه سری به ما بزنی؟
اين كاري كه با عكسهات ميكني يك جوري كولاژ هستش ! دوست داشتي گالري من رو هم ببين :
http://www.flickr.com/photos/bahmani
مرتضي بهمني »
واقعا از دیدن عکسها لذت بردم. به خصوص autumn and wind و bird shadow 1,2,3.
i wish u: u r right u r easy!
beging right u are easy beging easy u are right انسان تا ارمش نداشته باشه وراحت نباشه نمیتواند در پیرامون خودش تاثیر گذار باشه از 25 بهمن ماه تا اخر اسفند طبیعت تهران زیبای رازگونه ای پیدا میکنه رازی عجیب از انسانها و طبیعت پیرامونشان جواب این راز در 13 روز تعطیل سال اینده است .زمانی که به ارمش میرسم خلاقیت در درونم متولد میشود …