نوشته ها

غرب! غرب!

بگذارید تا پایانی را بگویم که هیچ‌گاه آغازی نداشت.
قسم به دوری ِ تو که همین نزدیکی‌ها پرسه می‌زند، من گفته بودم. چیزی راجع‌به رازهایی که خورده بودیم گفته بودم.
راستی یادم رفته بود بپرسم. تو خواب من را هم می‌بینی؟
من سال‌هاست خواب‌ام.
پدر!
این قطعیت تو بود. نه آن‌چه که پیش از این، تو من را در هیبت کت و شلوار سرمه‌ایی دیده بودی.
عزیزکم! من انسان نیستم. درک نمی‌کنی؟
اگر یک بار به این فکر می‌کردیم که چرا دهان من بسته بود، شاید حالا پسته‌های باغ خندان بودند.
بیا تا من شنل قرمز‌ام را به جای کت و شلوار سرمه‌ایی بر تن کنم تا ببینی من سبزم. گاهی هم زرد، مثل نسیم.
قسم به اتوبوس‌های قرمز دو طبقه که من به تو نزدیک‌تر شده‌ام.
لابد از خودت می‌پرسی تفاوت من با آن‌ها چیست؟ من فقط هزاران مایل با آن‌ها فاصله دارم.
حالا چه تفاوتی می‌کند که «Covent Garden» باشد، یا جایی که شش ماه یا شب است یا روز؟
مهم این است عزیزکم که من چند ده کیلومتری به غرب نزدیک‌تر شده‌ام و تو نمی‌دانی که قلبی درد دارد و اکوکاردیوگرافی می‌شود، اما از طرفی قلبی هم بود فشرده که هیچ‌گاه درمان نشد.
روابطی که به درب خروج اضطراری اعتقاد دارند همیشه باز هستند.
دیشب شنیدم سوسک‌ها می‌گفتند غریبه‌ایی این‌جاست که گوشواره‌ایی به گوش‌اش دارد. و من از دیدن‌شان تعجب نکردم.
طبیعت همین هست دیگر!
می‌دانی بعضی وقت‌ها آدم دل‌اش می‌خواهد در لجن شنا کند.
عزیزکم! قسم به خیابان پردیس که من چند کیلومتر به تو نزدیک شده‌ام.
می‌دانم که من نمی‌توانم تو را در آغوش بکشم. این از لحاظ پزشکی یک امر طبیعی است.
نسیم! نمی‌خواهی کمی بنشینی تا من فقط به تو نگاه کنم؟
من به غرب نزدیک‌تر شده‌ام.

secret

11 دیدگاه در مورد “غرب! غرب!”

  1. دیدی یه دروغگوی بدبختی و فقط به دنبال جلب توجهی تو اونجور که نوشته بودی گفتیم می ری دیگه خفه میشی و چیزی نمی نویسی ولی الان نشون دادی فقط دنبال جلب توجهی

  2. بعضی وقت ها
    شب
    بعضی وقت ها یک چیزی
    ساده
    بعضی وقت ها یک
    خیابان
    یعنی همه جا
    همه جا
    مشت هایی در انتظار ماست؟
    حتا توی بغل نزدیک ترین؟
    من
    ویرانم

  3. I dont know how to compose poems or say nice words or make rhymes, but I undrestand the meaning of pardis street, I fully recognize the picture all these memories will again get colours in less than 2 months

  4. اتفاق‌های بزرگ در زمان‌های بزرگ می‌افتند.
    و آزادی و امنیت جزیره‌ای نیست برای رسیدن؛ شهری‌ست که باید ساخت، درختی که باید بزرگ کرد.

    به زمان فکر کن. و به گرماهایی که سرد نمی‌شوند.

  5. خفه بابا دوباره می خواهی واسه دیده شدن سوژه برینی
    گرما همون سوراخ دم کونته برو دستتو بذار جلوش

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s