شاید بعضی وقتها دیر شود. نگران ژنده شدن کوفتی ها نباش. خودت باش، زیبا باش.

[the Pej, His Honourable Highness's blog] – [عالیجاه] پژ
من دنبال توام یا تو دنبال من؟
مرگ کی به هم میرسیم؟
وحشتناک است!
وحشی است!
کابوس شب، حسرت روز بعدی میشود.
منطقی است.
دوستات دارم، چون میبویمات. همچون سقوط آزاد در رویا.
فکر نکن یعنی بله شما درست میگویید و من نمیفهمام.
در حالیکه سالهای متمادی از آیت الله درخواست کرده بود تا او را از گزند گرمای تابستان حفظ کند، این سال سر خود را به آرامی بالا آورد و سپس در برابر عظمت نامتناهی آیت الله سر تعظیم فرود آورد؛
– اجازه دهید با عمق وجودام گرمای این سال را پذیرا باشم و در پناه شما از آن لذت ببرم.
با این درخواست وی موافقت حاصل شد.
سالها ست که قدرتاش به یغما رفته. البته این نظر شخصی خوداش است و او نظر دیگران را در این مورد خاص نمیداند. پیش از آنکه دیدگاه وی مهم تلقی شود، او حتی حق ابراز نظراش را هم از دست داده بوده.
«آزادی» فقط به خاطر تو.
گاهی در حالی که بر روی صندلی مجللاش جابهجا میشود، به این فکر میکند که به راستی دیگر این همه زرق و برق دیگر فایدهای برای خوداش هم ندارد.
او فکر میکند که با این همه قدرتهای فرمایشی دیگر چه احتیاجی به بیعت سالیانه با رعیت آزاد دارد؟
پادشاه یاداش نبود که رعیت حق بیعت را دارند.
دعوت من را برای یک نوشیدنی گرم بپذیر.
عدهای در یاد تو دروغ میگویند.
عدهای دیگر به یاد تو دروغ میگویند.
ببین! بخوان! گوش کن!
: همه بیرون.
: گفتم همه بیرون.
: خیر! بیرون.
: اینبار جایی خواهم خوابید که به عقل هیچکس نرسد.
. . .
– «هُما» را آماده کنید.
[podcast]http://www.pej.ir/podcast/sovereignty.mp3[/podcast]
به پادکست زیر گوش کنید: (نوشتهی زیر متن پادکست است)
[دکمهی Play را کلیک کنید][podcast]http://www.pej.ir/podcast/inheritance.mp3[/podcast]
من تنهاییام را میتوانم با خیره شدن به یک گل رزِ سرخ پژمرده سپری کنم.
مگر من از دنیا چه خواستم که آیین یکتا پرستیام باید چنین باشد؟
نگاهها از من خسته شدهاند.
آرامآرام،
میراث من به سراغ من میآید.
و من نگران از این میراث در ذهنام میدوم.
سالها صبر میکنم و تنها خیره میشوم.
مردم میآیند و میروند.
میراث من زمانی به سراغام میآید که خواب در آرامش ابدی را برگزینم،
و آنگاه میراث من در خشخش برگهای خستهایی که در پیادهروهای طولانی میخزند به دیگران میرسد.
سالها میگذرد و من دیگر در نیستیام و ناگهان برگی خودش را کشانکشان به زیر پایات میاندازد.
و تو با لبخند زیبایت میراث من را خرد میکنی.
احتمال دارد چیزی که در پس اعماق وجود داشته باشد در لایههای رویی وجود نداشته باشد و چیزی که دیده نمیشود اینطور انگاشته میشود که وجود ندارد، همانطور که گویی تا پیش از این نبوده است.
پس هیچ چیزی وجود ندارد.
سرمایهای بس گرانبها که به سادگی یافت نمیشود.
به چند دلیل؛
تلاشهای من بینتیجه و کور ماند.
پژ هيچ معنای خاصی ندارد.
کوتاه شدهي نامام هست.
هميشه دوست داشتم نامام نيمه تلفظ بشود.
خدا هنگامی سر بر میآورد که انسان از همهی زمین و زمان و از همه مهمتر از انسانها خسته و دلرنجیده و ناامید میشود. هنگامی که دوست داشتن در ملغمهایی از تعلیق در تعلیق، اقلیت در اقلیت، حقارت در حقارت سر باز میکند.
بار الاها گناهان من را ببخش.
با دستان خودت او را از آغوش خود جدا کردی و به خاک سپردی. در اعماق وجودت به روزهایی که با او سپری کرده بودی فکر میکردی.
میدانم که او را به خاک سپردی اما حسرتاش هنوز باقی است. گهگاهی که از کنار آن گورستان رد میشوی بوی نمناک گورش به مشامت میرسد.
دیدی چگونه به راحتی او را به دیار باقی سپردی؟ آیا از خودت چیزی باقی مانده؟
رویاها یکی پس از دیگری به سراغت میآیند. به خودت نیرنگ نزن، خودت هم میدانی حالا همهجای خانه بوی او میآید ولی فراموش نکن و به یاد داشته باش که چیزی نیست.
باسم حق
با توجه به بعضی از شبهات و شکیات لازم میدانم به بعضی از آنها و نه همهی آنها پاسخ دهم؛
1- پست پیشین بنده که در تاریخ ششم دیماه یک هزار و سیصد و هشتاد وشش به اطلاع عموم رسید باعث دلخوری بعضی از دولتمردان دولت علیه و نیز جمع کثیری از خویشان خونی دربار و نیز دوستان و آشنایان و حتی عوام شده بود که چرا نام ایشان را ذکر نکردیم. در جواب به همهی آنها باید گفت که ما نام هرکس را که اختیار کنیم خواهیم برد و اگر نام کسی آورده نشده نه از قلم بلکه از دل افتاده. «ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش».
2- «هوا بس ناجوانمردانه سرد است». کمی به گربههای دم در غذا بدهبد جای دوری نمیرود ماموران میبینند و در اخذ مالیات سالیانهی خانوار درنظر میگیرند.
3- گویی غمیست عجیب در نزدمان که دورترینها نیز بینند و ندانند که چیست. عجب از رسم زمانه که نزدیکان [نه یک نفر و دو نفر، بیشترشان] این گونه با تو میکنند و تو نیز هیچ کاری نیست به غیر از خوردن ِ خون ِ دل. «زشیر ستر خوردن و سوسمار / عرب را بهجایی رسید است کار / که تاج و تخت کیانی کند آرزو / تفو بر تو ای چرخ گردون! تفو!».
4- به زودی ماه محرم فرا میرسد. تمام کسانی که میخواهند ریا کنند و از صدقهی سر امام حسین اجرت بگیرند دندان تیز کنند. گرچه میدانم که همهی آنها احتیاجی به یادآوری ما ندارند و از پیش، آماده هستند. خدا میداند که اگر ریاکارن محرم و صفر و رمضان را نداشتند چه میکردند. «جامی است که عقل آفرین میزندش/ صد بوسه ی مهر بر جبین میزندش».
آبان ماه هم به خوبی و خوشی به پایان رسید و اتفاق خاصی نیفتاد و هنوز . . .
و به زودی . . .
به نام خدا
با توجه به شرایط پیش آمده یی که ذکر آن گفته شده بود، سامانه ی حیاتی برای ادامه ی بقا ناگریز به ایجاد تغییراتی شد که متاسفانه یا خوشبختانه و یا هیچ کدام، اجتناب ناپذیر بود. در ادامه به تغییرات ایجاد شده که در حال حاضر نسخه ی آزمایشی آن در حال بارگذاری است، می پردازم.
1- این جا به مقدار زیادی خاکستر محبت باقی مانده که سرد شده و باد آن ها را در فضا می پراکند. بوی خاکسترِ آتش تازه خاموش شده ایی در فضا شنیده می شود که سنگینی را بر کمرم می گذارد، به قدری مرا له کرده که دیده نمی شوم. گرچه بوی این خاکستر برای همه ی کسانی که صبح شان را آغاز می کنند دل پذیر است ولی باید فراموش کرد سوختن را.
2- اندوهم را می پذیرم و به عواقب آن تن می دهم و هرگونه مجازات اش را گردن می نهم.
3- مغزم را Fdisk می کنم.
4- حقیقت را پذیرا هستم هرچند به زیانم باشد.
5- به مرزها می روم و برای محبت مین گذاری می کنم. مانند اسیری که اثیری است.
6- گلویم را برای فریادی عظیم آماده می کنم و هنگامی که سکوت همه جا را دربر گرفت با اختیار سکوت می کنم.
با احترام پژ (پژمان) پاک
————————————————————
رونوشت:
– متغیرات.
– جایی که امور روزمره ی عادی زندگی ام را می گذرانم.
به نام خدا
با توجه به شرایط پیش آمده، تغییرات جدیدی در راه است که به زودی اعلام می گردد.
با احترام
پژ (پژمان) پاک
————————————————————
رونوشت:
– متغیرات.
– جایی که امور روزمره ی عادی زندگی ام را می گذرانم.
یک تکه الماس یک قیراطی بر روی گوشی که حتی با ارزش ترین کلمه ها، سه نقطه! خوش آب و هواترین جای روی زمین که پر احساس ترین بادها باز هم از رنگِ خاکستری ام هیچ نمی کاهد و ذهن است که کاهیده می شود. امضای جعلی خودم.
فصلی که بویِ خاکستری غلیظ است. کوشش مکن چیزی را دریابی که اگر بفهمی سهمگین ترین خشم خدایان را بر خواهی انگیخت.
ترجیح می دهم سکوت کنم. چرا به خود نمی روید؟ مکاشفه ی بیهوده مکن.
لطفی در حق من بکن برای اولین و آخرین بار؛ در این دخمه ی کوهِ آسایش، تنِ بی جانم را رها کن که کرکس ها گرسنه اند. دست کم کمی مفید خواهم بود برای اولین و آخرین بار.
فراموش می کنم که چه اتفاقی افتاده که چنین یک رنگ شده ام.
سلام! امروز چه رنگِ سه نقطه ایی به نظر می رسم؟