تیغ تیز تبر بر فرق سرم کوبدیم.
برچسب: او
میبینم
معماری بخشی از زندگی نیست.
زندگی معماری ست.
تقسیم تصویر و امیاژهای رنگارنگ معماری نیست.
زندگی معماری ست.
نرمتر
گرم و سوزان!
پرتگاه
دوستات دارم، چون میبویمات. همچون سقوط آزاد در رویا.
چرا؟
آفتاب، سرد، دیوانه.
بالاتر
دلام برای تمام آنچه که از اصل نبوده، تنگ شده.
تمام تصویرهای نبوده تار شده. انگار از خواب بیدار شدهای و میبینی که نمیبینی.
مقاومت میکردی. اما حالا میپذیری. آرام، آرام، خودت را و زمین را میپذیری.
بالهایت را باز میگشایی، میروی در آسمانها و تار میشوی.
پرتر
نزدیکتر!
نم! نمناک نه! نم!
چارخانه! خانه نه! چارخانه!
پل! پل از میان باز شونده نه! پل!
دود اندود! دود نه! دود اندود!
انسانیترین رشتهی دانشگاهی جهان
او همانطور که راه میرفت، تاکید میکرد که انسانیترین رشتهی دانشگاهی جهان تیاتر است. به برداشتن قدمهای بعدیاش شک کرد.
در همین هنگام این شک کمکم رشد کرد. آنقدر در ذات اقدساش نفوذ کرد که بازایستاد.
صورتاش رنگ باخت و شک او را به تنهایی فراخواند.
از تنهایی به کفر آمد و کفر گفت.
بله! او یک خائن ِ کافر شده بود.