آرامتر مثل شکفتن گل رز.
خوشتر مثل لبخند بعد از هیجان.
پر قدرتتر مثل حق نخستوزیر.
نرمتر مثل آغشتگی لای انگشتان.
هوشبرتر مثل رایحهی عجیب.
گرمتر مثل گرمای اصطکاک دو رنگدانه.
بهتر مثل فراموشی شبانه.
برچسب: خزان
چرا؟
آفتاب، سرد، دیوانه.
تخت تاجگذاری
ببین! بخوان! گوش کن!
: همه بیرون.
: گفتم همه بیرون.
: خیر! بیرون.
: اینبار جایی خواهم خوابید که به عقل هیچکس نرسد.
. . .
– «هُما» را آماده کنید.
[podcast]http://www.pej.ir/podcast/sovereignty.mp3[/podcast]
پیرامون من
همهی ظرفهایی که روی کابینتها را به شکل L اشغال کرده بودند.حالا همهی ظرفها را شستم.
باور کن زیبای من! این چنین است رسم روزگار.
از میلیونها آدمی که زاده میشوند، فقط تعدادی در اقلیتاند و از آن اقلیت باز تعدادی در اقلیتی دگر و از آن اقلیت دگر تعدادی مثل من . . .*
این من ِ من است.
تازه که گذر روزگار اینطوری است.
حالا که درست همه چیز بیهوده است.**
همین حالاایی که حالا حالا ها قرار نبود بیاید.
مستیهای من که برای بعضی از شماها آشناست.
و تاریکخانهی من، [و باز این من ِ من]
و برای سالیانی که من نخواهم بود و پیش از آن بر چوبهی دار در آخرین لحظه فریاد بزنم: زنده باد خودم!
تو فکر میکنی اهمیت دارد؟
نه جدا؟ [ که جدیدا [که جدیدن شده،] جدن]،
باید سالها پیش که شوهر خواهرم که حالا شده پسر خالهام به همین بلندی فریاد زد: نه بیبنم جدن جراتاش را داری؟
باید همان روز میگفتم: آره عزیزم! جراتاش را دارم. زنده باد خودم!
خب! به رسم روزگار تکراری و زورکی من [و باز این من ِ من] مستی من دیرتر از این بود.
نوشیدنیهای زرد و حولهایی آبی که روی آن استفراغ میکردم در خیال مستیام که راستی بود، رنگ همدیگر را تشدید میکردند.
هنوز دوربینام منتظر من است.
عزیزکم مگر نمیبینی من کرکرهها را کشیدهام پایین؟
به علت خودسوزی تا اطلاع ثانوی بسته است.
هنوز دهانام بوی الکل میدهد.
بی خیال لبان من [و باز این من ِ من].
پسر بلوند هفده سالهایی را میشناسم که لبانم [و باز این من ِ من] را تمجید میکند.
هی! تو فکر میکنی من وقتی ناراحت میشوم چه میکنم؟
هیچ! فقط کیک میپزم.
هوا سردتر میشود و همه از انجماد در میآیند.
الکل چی؟ الکل که یخ نمیزند که حالا از انجماد در بیاید.
ها! فهمیدم! برای همین من زود مست میشوم. چون وقتی الکل میخورم همه چیز درونم ذوب میشود.
پس چرا من در توی لعنتی ذوب شدم؟
لباسام را در میآرم.
آرام!
هیس! همه خواباند.
حالا که همه خواباند و من بیدار،
این من ِ من است که بیدار است.
*: اینیکی را از «باربد ِ شب» با تغییراتی از پست «واژه»اش وام گرفتم. اقلیت در اقلیت برای من معنای خاصی دارد که باربد ِ شب به خوبی با آن آشناست و فکر میکنم با هم در این مورد درک میکنیم. در ضمن دو پست در مورد اقلیت دارم که در اینجا و اینجا میتوانید آنها را بخوانید.
**: این جملهی «همه چیز بیهوده است.» از «همزاد» برایام خارش مغز ایجاد کرده است و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. مرسی! همزاد.
و با تشکر از این من ِ من!
لایههای خوشمزهی پوچی
احتمال دارد چیزی که در پس اعماق وجود داشته باشد در لایههای رویی وجود نداشته باشد و چیزی که دیده نمیشود اینطور انگاشته میشود که وجود ندارد، همانطور که گویی تا پیش از این نبوده است.
پس هیچ چیزی وجود ندارد.
سرمایهای بس گرانبها که به سادگی یافت نمیشود.
اندر باب بهتر بودن و از این حرفا!
ایها الناس!
این همه به من “فلوکستین” توصیه نکنید. فلوکستین به من کارگر نبود. همان اول حذفش کردند. سر و کار من با “سه حلقهایی” هاست.
پیشنهاد بهتری بدهید. [البته اگر هست.]
انسانیترین رشتهی دانشگاهی جهان
او همانطور که راه میرفت، تاکید میکرد که انسانیترین رشتهی دانشگاهی جهان تیاتر است. به برداشتن قدمهای بعدیاش شک کرد.
در همین هنگام این شک کمکم رشد کرد. آنقدر در ذات اقدساش نفوذ کرد که بازایستاد.
صورتاش رنگ باخت و شک او را به تنهایی فراخواند.
از تنهایی به کفر آمد و کفر گفت.
بله! او یک خائن ِ کافر شده بود.
خزان ِ من
دلتنگام!
دلتنگیایی که نادانیام چشمهی آن است.
آه! ای بادهای خزان،
فراموش باد خوش روزگاران.