نوشته ها

روز و شب ِ خاکستری ِ من

سارا اشک می‌ریزد،‌ من به چشمانش زل می‌زنم. او می‌گوید بیشتر اوقات به یک چیزی زل می‌زند. سارا به اصرار من، صبح‌ها مرا از خواب بیدار می‌کند اما نمی‌داند که من بیش از یک سال است که خوابم.
من خوابیدم و عده‌ایی که مرا برای این ترقیب کرده بودند ازین بابت خوشحال‌اند و عده‌ای ناراحت. با این حال هر دو گروه متفق القول هستند که من به طور عادی به زندگی روزمره‌ام می‌پردازم.
علیرضا همه چیز را می‌بیند ولی سکوت اختیار کرده و ذهنش مشوش این امر است. او نیز می‌پندارد که من نمی‌فهمم.
آقای فروتن خیلی سعی می‌کند مرا درک کند. این را در چشمان‌اش می‌خوانم. کمی از او خجالت می‌کشم ولی با این حال باز هم دریغ نمی‌کند.
پدرم خدا را شکر می‌کند و مادرم برایم به طور سوء ِ تفاهمی دعا می‌کند.
بهنود هم هست. او تجربیات فراوانی دارد که مرتب ویرایش می‌شوند. به قول خودش همه چیزهایش سیاه‌اند. با این حال سیاهی‌اش ویرایش نمی‌شود یا شاید هم هنوز نشده.
من کارگاه ِ‌ کوچکی ندارم تا سه زهر ِ‌ ظهور، ثبوت و توقف را در حلقم بریزم تا ساکت شوم.
امیرعلی رنگ باخته و اصرار بر رنگ جدیدی دارد که نمی‌دانم چیست.
خانم جدیکار هم همه‌ی امور را حل شدنی می‌داند ولی بعضی وقت‌ها چشمهایش را روی هم می‌گذارد.
خانم مسعودی هم به من محبت دارد و از این که «من بهترم»خوشحال است. اما نمی‌داند که چه غوغایی برپاست برای هیچ.
دلم برای همه‌یشان تنگ می شود با این‌که در حظور ِ هم هستیم.
خواهرم نیست. دل‌گیری بیشتری از این امر دارم. چون حظور فیزیکی هم ندارد.
گلی هیچ چیز نمی‌فهمد زبان بسته اما حرف‌های من را می‌فهمد. حتی آن‌قدر مرا می‌فهمد که می‌پندارم فکرهایم را می‌خواند.
لبخندهای زیادی می‌زنم. اما غافل از این‌که با هر لبخند چنگکی دلم را ریش ریش می‌کند.

goli

نوشته ها

امانت‌ِ پس از روز‌ ِ قدرت

من‌ می‌مونم و تو نمی‌مونی. به از اینکه ببینمت که موندی.
چرا اگر کسی تو خودش بره بقیه برای تیمار کردنش جمله‌ی تکراری؛ «عاشق شدی؟» رو به کار می‌برن؟ حالا نمی شه عاشق نشد و ناراحت هم شد؟ عشق کیلویی چند؟
دردهای ساده تنها برای مردم های ساده است اما ممکنه برای مردم غیر ساده هم دردهای ساده پیش بیاد. با این حال روزهای پاییزی که پدیده‌‌ی اینورژن [دگرگونی هوا] پیش می‌آد، ‌احساس قدرت پوشالی همه ‌جا رو فرا می‌گیره.
در ضمن آسمان همیشه و همه جا آبی نیست. این دروغی بزرگه که برای خالی نبودن عریضه گفته می شه.
پاداش‌ ِ پس از نگهداری ِ بد‌ ِ امانت،‌ جرقه‌ی روز ِ‌قدرت بود.
چند روز پیش روز جهانی قدرت بود.

نوشته ها

زندگی – داستان های؛ سفید و سیاه و خاکستری‌اَش*

این روزها مد شده که تو ذوقت بزنند.
مد شده به روی مبارک هم نیاورند. (خدا را شکر می گوییم که مبارک سالی یه روزه!)
این ها همه ته دل ما را به درد می آورد و برای ما جز mp۳ Player ای که صدایش در گوشمان قیژ قیژ می کند، دل خوشی دیگری نمانده. برای آن عده هم که غم ما خوشی آن ها را سبب شده است مایه ی شور و شادی شده است.
تلفن را بر می داریم و در مورد مسیله های بسیار مهم و جدی گفتگو می کنیم و مکالمه را تمام می کنیم. اما درمانده ایم که چگونه گفتگوی تلفنی ِ ساده ایی را به پایان ببریم.
توری بر می داریم تا هر تاکسی را که صندلی ِ جلویی ِ آن خالی ست را تور کنیم. اما در عین حال برعکس آن بعضی از ماشین های مدل بالا ما را در صندلی جلویی اش تور می کند.
پزشکی می خواست مرا وادار به دروغ جلوده دادن، کند تا در زندگی پیشرفت داشته باشم. عطای آن را به لقای اش بخشیدم. چگونه او قسم نامه ی بقراط را خوانده و آن را پذیرفته!
دوستی می خواست با من به بهترین ممکن دوست باشد ، اما از پیش شرط هایش دروغ و تناقض بود. این دیگر چه مُدی است نمی دانم.
آیا اتفاقی افتاده که همه ی ما خاص شدیم؟
مکتب کلاسیسیم هم چندان بد نبود که این گونه دچار شدیم.
———————————————————————
* پانوشت: شخصیت و یا شخصیت های خاصی در این پست حضور ندارد.

عکس های هِنری - Henry Pictures

صبرِ دلپذیر پس از ساعت بیست و یک با چاشنیِ استفراغ روزانه

تالاپ! [آوا]
هست از پس پرده گفتگوی من و تو /  چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من*
: صبر؟
– باشه!
: فکر می کنی طاقتشو داری؟
– یک رشته سیم عصبی باید جواب بده که یا جواب می ده یا نمی ده. زیاد فکرشو نکن، اهمیت چندانی نداره.
: بمان.
– تا کی غم آن خورم که دارم یا نه؟ /  وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه؟
پر کن قدح باده، که معلومم نیست / کاین دم که فرو برم، بر آرم یا نه*
: تو این سن نباید به این چیزا فکر کرد، هنوز راه داره.
– بعدش چی؟
———————————————————————
* خیام

henry17