بخوان! از خون بسته بخوان که تو را غرق می کند.
ماه: آگوست 2016
بُت
پناه میبرم به ‹خدایگان› از شر شیطان رانده شده.
رویاهای واقعه
تنازی میکند در برهوت پرشکوه من.
غم از ریشههای خشکیدهی تنام تراوش میکند.
میزند، میکوبد. بی انتها، در سکوت چینهایم روان میکند سراب نزدیکیاش.
میدانم! این ناشناختهی پلید تنها ذخیرههای اشک من را میجوید.
غرق شدن
آرامتر مثل شکفتن گل رز.
خوشتر مثل لبخند بعد از هیجان.
پر قدرتتر مثل حق نخستوزیر.
نرمتر مثل آغشتگی لای انگشتان.
هوشبرتر مثل رایحهی عجیب.
گرمتر مثل گرمای اصطکاک دو رنگدانه.
بهتر مثل فراموشی شبانه.