نوشته ها

اعتراف

دگرگونی در نوشتار از این پس اعمال می‌گردد.

استفراغ خوشمزه‌ترین خوردنی است.
هات‌چاکلت بدترین نوشیدنی گرم برای یک عصر دل‌انگیز است.
من همیشه هات‌چاکلت می‌خورم.
تنفرآمیزترین نوع رابطه‌ی جنسی و عاطفی برای من*،‌ همجنسگرایی است.
حالم از همجنسگرایی به‌هم می‌خورد. تا حدی که خوردن هات‌چاکلت برای من بسی ساده‌تر از آن است.
همجنسگرایی بیماری نیست. ولی معتقدم سست‌ترین و قبیح‌ترین وبدترین نوع ارتباطی که بین دو انسان برقرار می‌شود، رابطه‌ایی مبتنی بر همجنس‌خواهی ِ جنسی و عاطفی است.
تندتر؛ خنده‌دار ترین جمله‌ایی که خوانده‌ام وشنید‌ه‌ام این است: Gay and Proud. نپرسیدم و نخواهم پرسید که به چه چیز همجنسگرایی می‌توان افتخار کرد. پس دنبال جواب آن نیستم.
همجنس! همجنس! همجنس! تمام‌اش کنید.
همین‌قدر برای حالا کفایت می‌کند.**

*: منظور از من عالیجاه پژ می‌باشد. [پانوشت برای تاکید است.]
**: کامنت‌ها باز است ولی پس از تایید عالیجاه پژ به نمایش عمومی در خواهند آمد به نظر من احترام بگذارید همان‌طور که من به نظرهای شما احترام خواهم گذاشت.

—————————————————————-

به‌روز شد: «رامتین» در تاریخ 6 مهر 1387 پستی در ارتباط با این پست من نوشت: لینک پست رامتین

9 مهر: نظر برخی دوستان بر این است که این‌طور به‌نظر می‌رسد که من در پاسخ به کامنت‌ها با عصبانیت برخورد می کنم. اگر این‌طور به‌نظر می‌رسد از شما پوزش می‌طلبم و این نکته را اضافه می‌کنم که بحث برای من فقط فضای جدی دارد.

homo

نوشته ها

پیرامون من

همه‌ی ظرف‌هایی که روی کابینت‌ها را به شکل L اشغال کرده بودند.حالا همه‌ی ظرف‌ها را شستم.

باور کن زیبای من! این چنین است رسم روزگار.
از میلیون‌ها آدمی که زاده می‌شوند، فقط تعدادی در اقلیت‌اند و از آن اقلیت باز تعدادی در اقلیتی دگر و از آن اقلیت دگر تعدادی مثل من . . .*
این من ِ من است.

تازه که گذر روزگار این‌طوری است.
حالا که درست همه چیز بی‌هوده است.**
همین حالاایی که حالا حالا ها قرار نبود بیاید.
مستی‌های من که برای بعضی از شماها آشناست.
و تاریک‌خانه‌ی من، [و باز این من ِ من]
و برای سالیانی که من نخواهم بود و پیش از آن بر چوبه‌ی دار در آخرین لحظه فریاد بزنم: زنده باد خودم!
تو فکر می‌کنی اهمیت دارد؟
نه جدا؟ [ که جدیدا [که جدیدن شده،] جدن]،
باید سال‌ها پیش که شوهر خواهرم که حالا شده پسر خاله‌ام به همین بلندی فریاد زد: نه بیبنم جدن جرات‌اش را داری؟
باید همان روز می‌گفتم: آره عزیزم! جرات‌اش را دارم. زنده باد خودم!‌

خب! به رسم روزگار تکراری و زورکی من [و باز این من ِ من] مستی من دیرتر از این بود.
نوشیدنی‌های زرد و حوله‌ایی آبی که روی آن استفراغ می‌کردم در خیال مستی‌ام که راستی بود، رنگ هم‌دیگر را تشدید می‌کردند.
هنوز دوربین‌ام منتظر من است.
عزیزکم مگر نمی‌بینی من کرکره‌ها را کشیده‌ام پایین؟
به علت خودسوزی تا اطلاع ثانوی بسته است.

هنوز دهان‌ام بوی الکل می‌دهد.
بی خیال لبان‌ من [و باز این من ِ من].
پسر  بلوند هفده ساله‌ایی را می‌شناسم که لبانم [و باز این من ِ من] را تمجید می‌کند.
هی! تو فکر می‌کنی من وقتی ناراحت می‌شوم چه می‌کنم؟
هیچ! فقط کیک می‌پزم.
هوا سردتر می‌شود و همه از انجماد در می‌آیند.
الکل چی؟ الکل که یخ نمی‌زند که حالا از انجماد در بیاید.
ها! فهمیدم! برای همین من زود مست می‌شوم. چون وقتی الکل می‌خورم همه چیز درونم ذوب می‌شود.
پس چرا من در توی لعنتی ذوب شدم؟

لباس‌ام را در می‌آرم.
آرام!
هیس! همه خواب‌اند.
حالا که همه خواب‌اند و من بیدار،
این من ِ من است که بیدار است.

Mine.

*: این‌یکی را از «باربد ِ شب» با تغییراتی از پست «واژه»‌اش وام گرفتم. اقلیت در اقلیت برای من معنای خاصی دارد که باربد ِ شب به خوبی با آن آشناست و فکر می‌کنم با هم در این مورد درک می‌کنیم. در ضمن دو پست در مورد اقلیت دارم که در این‌جا و این‌جا می‌توانید آن‌ها را بخوانید.
**: این جمله‌ی «همه چیز بی‌هوده است.» از «همزاد» برای‌ام خارش مغز ایجاد کرده است و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. مرسی! همزاد.
و با تشکر از این من  ِ من!