نوشته ها

اعتراف

دگرگونی در نوشتار از این پس اعمال می‌گردد.

استفراغ خوشمزه‌ترین خوردنی است.
هات‌چاکلت بدترین نوشیدنی گرم برای یک عصر دل‌انگیز است.
من همیشه هات‌چاکلت می‌خورم.
تنفرآمیزترین نوع رابطه‌ی جنسی و عاطفی برای من*،‌ همجنسگرایی است.
حالم از همجنسگرایی به‌هم می‌خورد. تا حدی که خوردن هات‌چاکلت برای من بسی ساده‌تر از آن است.
همجنسگرایی بیماری نیست. ولی معتقدم سست‌ترین و قبیح‌ترین وبدترین نوع ارتباطی که بین دو انسان برقرار می‌شود، رابطه‌ایی مبتنی بر همجنس‌خواهی ِ جنسی و عاطفی است.
تندتر؛ خنده‌دار ترین جمله‌ایی که خوانده‌ام وشنید‌ه‌ام این است: Gay and Proud. نپرسیدم و نخواهم پرسید که به چه چیز همجنسگرایی می‌توان افتخار کرد. پس دنبال جواب آن نیستم.
همجنس! همجنس! همجنس! تمام‌اش کنید.
همین‌قدر برای حالا کفایت می‌کند.**

*: منظور از من عالیجاه پژ می‌باشد. [پانوشت برای تاکید است.]
**: کامنت‌ها باز است ولی پس از تایید عالیجاه پژ به نمایش عمومی در خواهند آمد به نظر من احترام بگذارید همان‌طور که من به نظرهای شما احترام خواهم گذاشت.

—————————————————————-

به‌روز شد: «رامتین» در تاریخ 6 مهر 1387 پستی در ارتباط با این پست من نوشت: لینک پست رامتین

9 مهر: نظر برخی دوستان بر این است که این‌طور به‌نظر می‌رسد که من در پاسخ به کامنت‌ها با عصبانیت برخورد می کنم. اگر این‌طور به‌نظر می‌رسد از شما پوزش می‌طلبم و این نکته را اضافه می‌کنم که بحث برای من فقط فضای جدی دارد.

homo

برچسب‌خورده با

110 دیدگاه در مورد “اعتراف”

  1. نمی دونم ولی فکر می کنم این طور نتیجه گیری مربوط به وقایع تلخی است که برای تو اتفاق افتاده . اگر همجنسگرا هستی نمی توانی از آن برای همیشه فرار کنی با این نتیجه گیری ها. پس با هاش کنار بیا. مطمئنم تو هم مثل هر همجنسگرای دیگر روز وخاطره های خوب هم در زندگی داشته ای .زندگی چیز دیگری جز همین روزها و خاطرها نیست !

    1. این پست هیچ ارتباطی به تجربه‌ها و خاطرات من از همجنسگرایی ندارد. این نظر من راجع‌به این مسیله بود.
      مسیله پذیرفتن همجنسگرایی نیست. مسیله، فلسفه‌ی خود همجنسگرایی است.

      1. رمی تونم بپرسم چند وقته این نظرو دارید ؟؟؟ آیا قبلا هم اینطوری فکر می کردید؟؟؟ اگر از اول این طوری فکر می کردی چی شد که نظرت عوض شد؟؟؟

  2. یک
    با خنده‌دار و بی‌معنا بودن غرور همجسنگرایی کاملا موافق‌ام. افتخار به همجنسگرایی بی‌معناست، همون‌جور که افتخار به ایرانی‌بودن یا افتخار به پسر بودن. مثل این می‌مونه که آدم بگه به این که هوا الان 25 درجه‌ست افتخار می‌کنم. این چیزها می‌تونه باعث خوشحالی آدم‌ها بشه، اما از اون لحاظ که آدم نقشی در شکل‌گیری این‌ها نداشته نمی‌تونن باعث افتخار و غرور کسی باشند.
    اما، آدم می‌تونه به این افتخار کنه که با خودش روراسته. به این که خودش رو و گرایش‌های خودش رو خوب شناخته و خودش رو فریب نمی‌ده.

    1. یک
      آ – اگه همه کسایی که با خودشون رو راست هستند باید افتخار کنند اون وقت یه دنیایی داریم با یه عالم مدال افتخار. مدال افتخارهایی که به هیچ دردی نمی‌خورند و فقط تبدیل می‌شوند به یک نوستالوژی.
      ب – این‌که با خود‌ت رو راستی شاید مایه‌ی افتخار باشه همانطور که گفتی و گفتم، ولی برای خودت. به درد خودت می‌خوره. ولی وقتی در مورد همجنسگراییت با بقیه رو راست نیستی با اون افتخار درونی ِ قبلی‌ات تناقض داره.

      1. درسته. این افتخارها کاملا شخصیه و به همین خاطر ارزش چندانی نداره و بی‌معنیه که آدم اون رو توی بوق کنه.
        روراست نبودن با بقیه هم ممکنه علت‌ش شرایط جامعه باشه، که در خیلی از موارد نمی‌شه کاری‌ش کرد.

      2. آره، از اکثریتی غیر از من و تو. اقلیت بودن خودمون رو که فراموش نکردی. منظور من دقیقا طرز فکر حاکم اکثریته.
        ما هم به سهم خودمون ایرادهایی داریم.

  3. دو
    این که اکثر رابطه‌های پارتنری همجنسگرایانه زود به هم می‌خوره و آدم‌های کمی رو می‌شه سراغ گرفت که با هم مونده باشن شکی نیست. اما دلیل این مساله، الزاما این نیست که ذات رابطه‌های همجنسگرایانه سسته. یک دلیل دیگه – که به نظرم خیلی موجه‌تر و قابل اثبات‌تره – اینه که خیلی از همجنسگراها هنوز بلوغ عاطفی لازم رو ندارن و خیلی زود و با عجله عمل می‌کنن.

    1. دو
      آ – همجنسگراها اصولا بلوغ عاطفی ندارن. یه وقت می‌ترسم وقتی لب گور‌ن به فکر عاطفه‌ی واقعی برای رابطه [همون رابطه‌ی عاطفی. با تاکید، این مدلی نوشتم.] بیفتند. (خیلی فاشیستی شد. ولی من عالیجاه‌‌ام!). من قطعی حرف نمی‌زنم در این مورد. بیش از حد این چیزی که تو می‌گی کمه.
      ب – رابطه‌ی جنسی‌اشون هم سسته. در رابطه‌ی بسته زود خیانت می‌کنند و در رابطه‌ی باز که هیچ پایداری جنسی وجود داره.
      نتیجه: در مورد پایداری عاطفه و پایداری جنسی و حتی پایداری عاطفی ِ جنسی، فکر کنم کرکره‌ها رو بکشید پایین سنگین تره.

      1. این “اصولا” یعنی چی؟ یعنی بر طبق اصل و دلیل خاصی این ادعا رو مطرح می‌کنی؟ به هر حال من این رو قبول ندارم.

        چرا رابطه باید پایدار باشه؟ واقعا چرا؟ رابطه‌های پایداری که سراغ داری – که احتمالا همه هم دگرجنس‌گرایانه هستند – برای من یکی که اصلا جذبه‌ای ندارند و به‌هیچ وجه حاضر نیستم خودم رو اسیر یه همچین رابطه‌ای بکنم فقط به خاطر این که پایداره.
        آیا پایدار بودن جزو مولفه‌های یک رابطه‌ی خوبه؟ (دلیل بیاورید/۵ نمره)

      2. این “اصولا” یعنی “کلا”! بر اساس استدلال استقرایی! خط‌کش گذاشتم، اندازه گرفتم. (یک نمونه بیاورید. / ۱۰ نمره)
        این‌که رابطه‌های پایدار فقط متعلق برای “دگرجنسگرایان” است، خیلی مسخره به نظر می‌رسه. (دلیل بیاورید که این نوع رابطه فقط متعلق به همجنسگرایان است. / ۵ نمره)

  4. سه
    تنفرآمیز‌ترین، قبیح‌ترین، بدترین. ادعا کردن خیلی راحته اما دلیل‌ت کو؟ این که بدون هیچ توجیهی این ادعاها رو کردی و بعد سعی می‌کنی برای هر نظری توی کامنت‌ها دلیل مخالف بیاری این حس رو به‌وجود میاره که این پست – بر خلاف نظر خودت – فقط یک مخالفت احساسیه. مخالفت با شرایط خاصی که شاید توش قرار داری.
    و یک نکته‌ی دیگه: هر نوع رابطه‌ی عاطفی بین دو همجنس قبیح و تنفرآمیزه؟ یعنی حتا رابطه‌ی تو با ما، خواننده‌های این وبلاگ؟ پس چه دلیلی هست به نوشتن، به کامنت گذاشتن، به بحث کردن؟

    1. سه
      آ – دوست‌ام که برای من عزیزی. با تاکید نوشتم “تنفرآمیزترین نوع رابطه‌ی جنسی و عاطفی برای من*،‌ همجنسگرایی است.” گفتم “من”. ادعایی نکردم.
      ب – قطعا همجنسگرایی برای من ایجاد حس می‌کند. و این حس من بود.
      پ – منظور من رابطه‌ی عاطفی ِ جنسی بود. و عاطفه در این‌جا منظور عاطفه‌ی خاص عاشقانه بود.
      مگر همه‌ی دوستان من و خواننده‌های این بلاگ با من رابطه‌ی عاطفی ِ جنسی [همون رابطه‌ی عاطفی و جنسی] دارن؟ یعنی من نمی‌تونم دوستای خوبی مثل تو داشته باشم؟ [که دارم.]

      1. خب، توی خود پست این مشخص نبود که منظورت دقیقا چه نوع رابطه‌های همجنسگرایانه‌ایه. با این قید (عاطفه‌ی خاص عاشقانه)، وضعیت یه کم راحت‌تر و مشخص‌تر می‌شه.
        تو با این صفت‌هایی که به رابطه‌ی خاص همجنسگرایانه نسبت دادی یک قسمت از زندگی خواننده‌های خودت رو زیر سوال بردی. یک کم سخته که بگی “خب، من فقط نظرم رو گفتم، گیر ندید.” مگر این که بگی این چیزها که گفتی یه سری احساسات بوده و از خواننده‌ها هم انتظار اظهار نظر احساسی داشته باشی.

        اگر دوستی به خوبی تو نداشتم این قدر راحت و صریح نمی‌تونستم حرف‌هام رو بزنم.
        ما مسلما دوست‌ایم و این حرف‌ها هم جزوی را رابطه‌ی ماست.

      2. آ – دقیقا زندگی یک سری از خواننده‌ها رو زیر سوال بردم. ایرادی که نداره؟ خوشحال می‌شم که دفاع می‌کنی. [و بیشتر خوشحال می‌شم اگه کم بیارین همه‌تون. D: ]
        ب – این لطف تو رو می‌رسونه که با من صریح و بی‌پرده حرف می‌زنی. رابطه‌ی ما زیبا هست. خودت و خودم می‌دونیم این‌رو. بقیه هم امیدوارم درک کنند که این فقط یک بحث عادی هست. [یعنی ترورم نکنید. D: ]

      3. من هنوزم شدیدا دل‌ام می‌خواد بدونم آیا اصلا می‌شه دلیلی برای قبیح‌ترین و تنفرآمیزترین و بدترین بودنِ رابطه‌های خاص همجنسگرایانه آورد یا نه.
        من‌ام البته خوشحال می‌شم کم بیاری!
        D:

      4. بله! می‌شود. قبیح‌ترین و تنفرآمیزترین و بدترین بودنِ رابطه‌های خاص همجنسگرایانه از نظر من به خاطر سست بودنشونه.

    1. guest عزیز!
      خودت رو بهم معرفی کردی و خواستی که بقیه نفهمند کی هستی. من که می‌دونم چرا از من دفاع می‌کنی. D: ولی آخه تو هم همجنسگرا هستی. کاش همیشه این‌طوری حرف من رو قبول می‌کردی. D: D:

  5. خوب
    من شخصن هات چاکلت مکزیکی را دوست دارم که یک کم تند باشد و دهان را بسوزاند. من شخصن به چیزی که هستم افتخار می کنم. خیلی هم ربطش نمی دهم به بیست و پنج درجه بودن گرمای هوا. من این جوری هستم. تو اون جوری. خوب هر دوتای ما هستیم. همین مهمه پژ. ما هستیم. حالا هر شکلی که دل مان می خواهد. دقت داری؟ دلمان می خواهد. تو هات چاکلت دوست نداری. من خوب، بعضی وقت ها دوست دارم. بعضی وقت ها

    1. مشکل من هم همین‌جاست. پس همه یک چیزی دارند که به‌اش افتخار کنند.
      من با دوست داشتن یا نداشتن تو یا دیگران مشکلی ندارم. هرکسی چیزی رو دوست دارد یا ندارد.
      اما. . . افتخار؟

  6. 1- خوشحالم که من باید نقش عالیجاه رو بازی کنم وسط دعوای شما دوتا تیول دار. فکر کنم اصل حرف پژ رو خودش هم بد فهمیده (هه!) اگر همون طوری که از هات چاکلت بدت میاد از هم جنس گرایی هم بدت می آد که چی بهتر از این!
    2- درضمن زیاد گول این حرف های مدافعان هم جنس گرایی رو نخورین. هم جنس گرایی ذاتی نیست فقط، انتخابش هم می کنیم. یعنی چندان آش کشکه خاله هم نیست.
    3- اگر بشه یک ویژگی ذاتی برای هم جنس گرایی پیدا کنیم، همین طرحی نو درانداختن در عشق و رابطه ی عاطفی بین انسان هاست. رابطه ی دگرجنس گرا رابطه ای برای مبنای تملکه بیشتر تا عشق، رابطه ی که هم جنس گراها افتخار پیشنهادشو رو دارن براش آزادی اولویت داره بعد تعهد.
    4- ولی حالا اگر کسی خواست آزادانه خودشو به کسی متعهد کنه چی؟

    1. ۱- دقت تو رو ندارند همه،‌ دیگه. همون هات‌چاکلتو می‌گم.
      ۲- موافقم. گفتم که؛ مدافعان همجنسگرایی کرکره‌ها رو بکشند پایین بهتره. این‌روزا هم که گند زدند در حد خدا! در ضمن اگر واقعا کسی فکر می‌کنه همجنسگرایی آش کشک خاله‌ست، خب چرا این‌قدر زحمت داره خوردنش؟ این همه مکافات؟
      ۳- با طرح نو در انداختن [حافظا! خوبه که تو هستی] موافق‌ام. اما هر طرحی که این همجنسگرایان از خودشون در انداختن، طرح خوب و جالبی نبوده. بعضی موقع‌ها این طرح‌ها رو برانداختن. اون سست‌ترین و قبیح‌ترین و بدترینی که گفتم خیلی‌هاش ناشی از همین طرح‌های به اصطلاح بدیع همجنسگرایان عزیز، به‌خصوص همجنسگرایان عزیز ایرانی بوده. “اصولا” [یا همان کلا] ما ایرانی‌ها در طرح‌های بدیع خیلی پیشتازیم. برای همین هم خوشبخت‌ترین مردم دنیا هستیم.
      ۴- با بخش چهارم بسی بسیار موافقیم.
      مهدی (همزاد)! برو آب بکش!

      عالیجاه پژ تا این مرحله از کامنت “فرهنگ” تا حدودی حال فرمودند.

      1. چرا حرف تو دهن من می‌ذاری! من با کامنت فرهنگ و بالاخص بند چهارم کاملا همدل‌ام. حتا بیشتر از خودت.
        هیچ نوع رابطه‌ای رو نمی‌شه تجویز کرد. هر رابطه‌ای یه خوبی‌ها و یه بدی‌هایی داره. و هر دو نفر نوعی خودشون باید تشخیص بدن چی براشون بهتره.

        راستی، چی رو باید آب بکشم؟
        D:

      2. برای هیچ‌کس رابطه‌ای رو تجویز نمی‌کنم چه همجنسگرا چه دگرجنسگرا. من ایرادی که می‌گیرم روی هر نوع رابطه‌ی همجنسگرایانه است. همین.
        پس با این‌که نمی‌شه “هیچ نوع رابطه‌ای رو نمی‌شه تجویز کرد.” موافق‌ام.

  7. حست رو درک میکنم. شاید هم برای همین است که خودم را از همه کنار کشیده ام. همیشه عقیده داشتم که 80 در صد مشگل از خود جامعه همجنسگراست و 20 در صدش به تفکر بقیه جامعه مربوط میشه. همجنسگرا هیچوقت به بلوغ عاطفی نخواهد رسید و اگر 100 ساله هم بشود…….

    1. سولمیت جان!
      ظاهرا تو حوصله نداشتی این پست رو بخونی و از روی بی‌حوصلگی کامنت گذاشتی.
      مجبور به کامنت گذاشتن نبودی اگه حوصله نداشتی.*

      *: به هر حال دوستت دارم.

      1. نه عزیزم. کل پست را خواندم و کل ِ کامنت هارا. دوستان می دانند که اتفاقاَ من حوصله ام زیاد است و گاهی زیادی هم زیاد است! اما حالا که مجبورم کردی، بهتر است بگویم که:

        به نظرم رسید پست،صرفاَ برای برانگیختن ِ واکنش ها بوده است. هر چند دوست نداشتم وارد این بحث ِ (به نظر ِ من) مصنوعی شوم، اما فعلاَ‌توانسته ای مرا هم به بازی بکشانی. اما چرا چنین فکری کردم:
        «استفراغ خوشمزه ترین خوردنی است» این پارادوکس است و یک سیگنال، که به من می گوید: «ممکن است کل ِ متن به طور ِ وارونه نوشته شده باشد.»
        در عین ِ حال، همانطور که هیچ شوخی ای بی زمینه ای از جدیت نیست، تو بعد از اینکه بازی را شروع کردی، بد ندیدی که بعضی نشانه ها را در متن بگنجانی که هم موضوعی برای گفتگو وجود داشته باشد و هم بعضی از دغدغه های خودت را مطرح کند و هم دانه هایی باشد برای آنان که قرار است در این دام بیفتند:
        یک موضوع ِ گفتگو/دغدغه/دانه ی دام:
        «هات‌چاکلت بدترین نوشیدنی گرم برای یک عصر دل‌انگیز است.
        من همیشه هات‌چاکلت می‌خورم.»
        این به خواننده زمینه می دهد که آدم ها گاهی «همیشه» کار هایی که دوست ندارند، را انجام می دهند. و چه موضوعی! جان می دهد برای گفتگو!
        دومین موضوع ِ گفتگو/دغدغه/دانه ی دام:
        «تنفرآمیزترین نوع رابطه‌ی جنسی و عاطفی برای من*،‌ همجنسگرایی است.
        حالم از همجنسگرایی به‌هم می‌خورد. تا حدی که خوردن هات‌چاکلت برای من بسی ساده‌تر از آن است.»
        این آیتم، به هوموفوبیای درونی شده اشاره می کند که برای بسیاری از ما -حداقل در دوره ای از زندگی مان- موضوعی به شدت مشکل ساز بوده است. و باز ، هم دغدغه ی تو می تواند باشد، هم دانه ای برای کشیدن ِ خوانندگان به دام ِ همذات پنداری. همچنین، ارتباط را با قسمت بالایی اش بر قرار می کند، و ما حالا می فهمیم که نویسنده با وجود ِ آنکه از همجنسگرایی متنفر است، مثل هات چاکلت، فراوان با آن همراه می شود. و چرا؟ این هم یک موضوع دیگر برای فکر کردن.
        طولانی شد، فقط دو سه سیگنال ِ دیگر را بگویم:
        «معتقدم سست‌ترین و قبیح‌ترین وبدترین نوع ارتباطی که بین دو انسان برقرار می‌شود، رابطه‌ایی مبتنی بر همجنس‌خواهی ِ جنسی و عاطفی است.» (جمله ای که خیلی ها را تحریک خواهد کرد)
        «کامنت‌ها باز است ولی پس از تایید عالیجاه پژ به نمایش عمومی در خواهند آمد به نظر من احترام بگذارید همان‌طور که من به نظرهای شما احترام خواهم گذاشت.» (نوید ِ اینکه اینجا بحثی جنجالی به راه خواهد افتاد)
        اینطور شد که فکر کردم : پژ حوصله اش سر رفته بوده. کمی صحنه های اکشن می خواسته. و در این بین گریزی هم به دغدغه های خودش زده.

        اما کامنت ها، که در آن ها، کم و بیش موضوع جدی تر شده و «ناچار شده ای ادامه بدهی»:
        اولین کامنت هایی که توجه ام را جلب کرد، کامنت های مهدی بود، -که فکر می کنم او احتمالاَ نظر به اهمیت ِ بحث، وارد شده-. با کلیت ِ حرف های او موافقم و تکرار آنها لازم نیست اما چند نکته:

        gay and proud یعنی گی و مفتخر. در این جمله الزاماَ فهمیده نمی شود که گوینده به گی بودن اش افتخار می کند -که همانطور که مهدی با مثال های خوب نشان داده، چنین برداشتی نامعتبر است- بلکه گوینده دو گزاره را عرضه می کند: [من]گی [هستم] و [به آنچه هستم، یعنی انسانی منحصر به فرد که یک ویژگی از هزاران ویژگی اش گی بودن ِ اوست] افتخار می کنم. به نظرم، این جمله، باید در بستر ِ اجتماعی-فرهنگی اش فهمیده شود. اکثریت ِ دگرجنسگرا، گی ها را «به خاطر ِ گی بودنشان» تحقیر و Defame می کنند، یعنی آنها را موجوداتی می خواهند که از خودشان شرمنده باشند، اما گوینده ی جمله ی مورد بحث، در واکنش به آن بستر ِ اجتماعی و فرهنگی، می گوید«گی بودن من، یک ویژگی ِ من است که تداخلی با عزت ِ نفس ام و کرامت ام به عنوان ِ یک انسان ندارد»

        در بخش ِ مشاور ِ چراغ 45، به بعضی علل شکست و سستی ِ رابطه ها به طور ِ عام اشاره کرده ام و در آینده در باره ی علل ِ خاص ِ سستی ِ رابطه های همجنسگرایانه خواهم نوشت. مهدی به عدم بلوغ ِ عاطفی اشاره کرده که یکی از مهم ترین عوامل است. بلوغ ِ عاطفی، به خصوص در همجنسگرایان به خاطر نداشتن مدل های پیشینی، بسیار دیرتر اتفاق می افتد. ساده تر بگویم، انسان ِ دگر جنسگرا از کودکی در معرض ِ انواع رابطه های دگرجنسگرایانه، در خانواده، داستان ها، تلویزیون، خاطرات ِ این و آن قرار می گیرد و بنابراین کما بیش در راهی که از -نمی دانم- هزاران یا میلیون ها سال پیش هموار شده، قدم بر می دارد و بسیاری از ناهمواری های این راه را قبلاَ می شناسد و برایشان راه حل سراغ دارد و یادش داده اند. انسان ِ همجنسگرا، به دلیل در اقلیت بودن، و بالطبع کمتر دیده شدن ِ رابطه های همجنسگرایانه، و همچنین به دلیل «سست و قبیح و بد» دانسته شدن ِ آن از سوی اکثریت ِ اعمال کننده ی قدرت، که باعث می شود همان اقلیت هم پنهان بمانند، از چنین راه ِ همواری محروم است و بسیار چیز ها را باید خود در آزمون و خطا بیاموزد. اینجاست که محکوم کردن ِ «رابطه ی همجنسگرایانه» به سستی، بدون توجه به بستر ِ تاریخی-اجتماعی-فرهنگی ِ موضوع، نامعتبر خواهد بود.
        دلایل بسیار ِ دیگر در باره ی سست بودن ِ رابطه های همجنسگرایانه وجود دارد که در گفتگو با دوستان، مشخصاَ‌پارسا، در باره ی آنها گفتگو کرده ایم و انشاءالله در شماره های آینده ی چراغ بیشتر در باره ی آن ها خواهم گفت.

        مهدی اشاره کرده که اصرار تو به پاسخگویی (و به نظر من اصرار ِ تو به گرم نگهداشتن ِ تنور ِ بحث) نشان از رویکردی احساسی (در برابر ِ رویکرد ِ عقلی ِ معطوف به پاسخ به ابهامات) دارد. من هم با او موافقم.

        در باره ی جواب های تو به کامنت های مهدی:
        آدم هایی که با خودشان روراست هستند به نظر من هم باید به خودشان افتخار کنند. و بر خلاف ِ تو من فکر می کنم دنیا بسیار از چنین انسان هایی «خالی» است و مدال ها همچنان کم تعداد، و پرارزش باقی مانده اند. انسانی که با خودش روراست است، مساله یا مسائل را می بیند، انکار نمی کند، به مکانیسم های دفاعی ِ کوتاه مدت پناه نمی برد و قدم به قدم، روی خودش، و دنیایش، کار می کند و بنابراین «کم مساله تر» می شود و دنیایش را هم کم مساله تر می کند. این آدم ها باید به خودشان افتخار کنند، چون اگر نبودند، هنوز بسیاری از مسائل طرح نشده بود، و بالطبع پاسخ نگرفته بود.
        روراست بودن با خود باعث ِ افتخار است، و همینطور روراست بودن با دیگران. اما این حکم ها به همین سرراستی همه جا صادق نیستند. اگر روراست بودن با دیگران، به سلامت، رشد و زندگی انسان یا اطرافیانش لطمه بزند باید دروغ گفت. و اصلاَقرار نیست که همه ی آدم ها همه چیز را در باره ی ما بدانند. ما با شبکه ای از انسان ها به دلیل های مختلف در ارتباطیم. به سوپر مارکت سر ِ کوچه ی ما ربطی ندارد که من با تخم مرغی که از او می خرم نیمرو خواهم پخت یا کوکو. به پدر و مادر ِ من که ارزش های تثبیت شده ی سنتی دارند، و دانستن ِ اینکه من همجنسگرا هستم، احتمالاَ برایشان ناراحتی های نابجا ایجاد خواهد کرد، ربطی ندارد که من در رختخواب چه می کنم و در دل، که را دوست می دارم. هر چند در دراز مدت، روند ِ آشکار شدگی (در برابر ِ کسانی که می توانند آن را بگذیرند) به رشد ِ اجتماعی ِ همجنسگرایان کمک می کند، اما تجویز ِ روراستی در همه ی شرایط، خام و فاقد ِ توجیه است.

        گفته ای که اصولاَ را به روش استقرا به کار برده ای. استقرا -همانطوری که می دانی- ابزار ِ اثبات ِ چیزی نیست، ابزار ِ اطلاع از چیزی است. این موضوع اطلاع، ممکن است یک مساله یا یک مشکل ِ ناخوشایند باشد. فرض می کنیم استقرا نشان دهد که در جامعه ای، 99 درصد مردم ورزش نمی کنند. آیا باید پزشکان و رسانه ها و متولیان ِ آموزش ِ بهداشت، «کرکره ها را بکشند پایین» و بگذارند مردم از دیابت و بیماری های قلبی و انواع ِ دیگر بیماری ها ناتوان شوند یا بمیرند؟
        تازه این در صورتی است که فرض کنیم داشتن رابطه های پایدار (همانطور که مطالعات نشان می دهند در جمعیت، باعث افزایش شاخص های سلامت ِ جسمی و روانی می شوند) «خوب» باشد. باز، حکم ِ استقرایی که از آن مطالعات به دست آمده برای تک تک ِ افراد ِ جمعیت صادق نخواهد بود و ویژگی های فردی در «خوب» یا «بد» بودن ِ رابطه ی پایدار، تعیین کننده خواهد بود. تو فکر می کنی که رابطه ی پایدار «خوب» است. بسیار خوب، کرکره ها را بکش «بالا» و برای به دست آوردن شرایط ِ لازم برای ِ پیدایش یک رابطه ی پایدار در خودت و در جامعه ی همجنسگرایان کار کن. مهدی پایداری رابطه را مطلوبیت ذاتی نمی داند، بسیار خوب، خیلی های دیگر هم آن را مطلوب نمی دانند. جان اسمیت از قرمه سبزی بدش می آید و حتا ممکن است از دیدن اش به حالت ِ تهوع دچار شود، بسیار خوب…

        تو زندگی بعضی خواننده های ات را زیر سوال برده ای و «خوشحال می شوی که اگر همه کم بیاورند». شخصاَ نمی خواهم از روش زندگی ام دفاع کنم، زیرا برای هیچکس (حتا تو که می دانی برایم مهم و عزیز هستی) این حق را قائل نیستم که زندگی ِ شخصی ِ دیگران را زیر ِ سوال ببرد. شاید احساس کرده ای که نوع ِ غالب ِ رابطه های همجنسگرایانه برای تو ایجاد احساسات ِ ناخوشایند می کند و مانع از دست یافتن ِ تو به رابطه های پایداری که می خواهی، می شود و بنابر این به نوعی حقوق شخصی ِ خود را در این فضا پایمال یافته ای، اما، احتمالاَ راه حل برای تو، تلاش در جهت متقاعد کردن ِ نزدیکانت، به پذیرفتن ِ بنیاد های احساسی-فکری ِ خود یا پیدا کردن ِ همفکران ِ خودت است، و شاید داری همین کار را در اینجا انجام می دهی، اما بعید می دانم که در این وسعتی که اقدام کرده ای، توفیقی پیدا کنی. Think global, but act a little more local!

        سستی را دلیل حس ِ بدی که به رابطه های همجنسگرایانه داری ذکر کرده ای. این البته در محدوده ی شخصی خودت قابل پذیرش است اما در حکم دادن در باره ی دیگران و به خصوص صدور ِ حکم های کلی، احتیاط فراوان لازم است.
        در باره ی بحث افتخار، که با رامتین پی گرفته ای بالاتر توضیح داده ام.

        فرهنگ اشاره ی ظریفی به هات چاکلت کرد که تو هم خوش ات آمد و این، ظن ِ مرا به بازی بودن ِ این پست و کامنتهای اش بیشتر کرد.
        در باره ی اینکه همجنسگرایی تا حدودی اختیاری است با فرهنگ موافقم، هرچند بیشتر باید در باره ِ این موضوع بخوانم و فکر کنم و گفتگو کنم. فرهنگ عزیز اگر یاری ام کند، ممنون اش خواهم بود.در باره ی بند ِ بعدی ِ گفته های فرهنگ فعلاَ‌چیزی جز این نمی گویم که چنان تشخص و تفاوتی را بین رابطه های همجنسگرایانه با رابطه های دگرجنسگرایانه نمی بینم و به نظرم، تنوع ها بیشتر از آن است که چنین دسته بندی های دوگانه ای را که همه ی رابطه های همجنسگرایانه را در یک گروه و همه ی رابطه های دگر جنسگرایانه را در گروه دیگر قرار می دهد، معتبر بگذارد. تعهد ِ آزادانه به رابطه ی پایدار، به نظرم ایده آل است، و آن را تحسین می کنم، هرچند خود را بسیار از آن دور می بینم. در باره ی گفته های کسرا هم نظر مخالفی دارم که چون چندان ارتباطی با هم نداشته ایم، ترجیح می دهم آن را ابراز نکنم که کدورتی به بار نیاورد.

        و اما کدورت زدایی از نوشته های بالا بین خودم و خودت! پژ ِ عزیز، تو را بسیار باهوش، با ملاحظه و متمدن می دانم. دوستت دارم و از دوستی با تو خوشحال ام. آنچه گفته ام را در فضایی غیر شخصی و انتزاعی بخوان و هر جا که احساس کردی به شخص ِ خودت برخورد، بدان که من روحم از رنجاندن ِ تو بیزار است و همینجا پیشاپیش همه چیز را تکذیب می کنم و معذرت می خواهم! نهایت آن است که بعضی چیز ها را نفهمیده ام یا یا سوء برداشت کرده ام دیگر، که البته از راه لطف آن ها را گوشزد خواهی کرد.

      2. برای اطلاع همگان:
        من و سولمیت در مورد این کامنت مفصل بحث کرده‌ایم. ذکر چند نکته ضروری‌است.
        آ – من شاید «تعهد آزادانه» را بپسندم اما برای آن تبلیغ نمی‌کنم. همان‌قدر که به رابطه‌ی باز مظنون هستم، نگفتم که به «رابطه‌ی بسته» هم خوشبین هستم.
        من همجنسگرایی را از زاویه‌ی سستی‌اش به چالش کشیدم. این سستی مختص رابطه‌ی باز نیست. چه‌بسا در رابطه‌ی بسته ممکن است سستی بیشتری وجود داشته باشد. [در این مورد خط‌کشی ندارم که اندازه بگیرم.] ولی سستی در هر دو حالت محتمل است.
        ب – با توجه به بند آ [که به هردو نوع رابطه‌ی باز وبسته مشکوکم]، وقتی گفتم «در مورد پایداری عاطفه و پایداری جنسی و حتی پایداری عاطفی ِ جنسی، فکر کنم کرکره‌ها رو بکشید پایین سنگین تره» منظور من این بود که هیچ پایداری در هر دو حالت وجود ندارد. پس من در مورد رابطه‌ی باز پایین کشیدن کرکره و تعطیل کردن تجویز نکردم.
        پ – برای من سولمیت یکی از عزیزترین‌هاست. خودش و خودم می‌دانیم. این‌جا به دور از فضای شخصی بحث کردیم.

  8. نخستین
    مجبورم بگویم چون اهمیت این حرفها برایم زیاد بود ، کامنت می نهم. ( عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر به جز موارد خاص)

    دومین
    حالت روحی و حکایت درونی که عالیجاه پژ در این نوشتار بیان کردند بسی آشنا و بسی مکرر می نماید. از آنرو که ریشه در تضادهایی است که دوستانی چون مهدی به شیوه ای خاص سعی در حل آن دارند.

    حکایت چیست؟ رابطه همجنسخواهانه

    عالیجاه پژ می گوید که چون سست است پس بی ارزش است.
    مهدی می گوید که آیا پایدار بودن جزو مولفه‌های یک رابطه‌ی خوبه؟
    و سرانجام بر رسم عدم اصالت ، به این نتیجه می رساند که هر دو نفر نوعی خودشون باید تشخیص بدن چی براشون بهتره .

    من می خواهم کمی واکاوی بیشتری بکنم.
    سستی به چه معناست ؟ عالیجاه پژ از چه ناخشنود است؟
    سستی حکایت ضعف است. ضعفی که نتیجه اش ناپایداری است .
    کدامین ضعف؟ ضعف در بلوغ عاطفی؟ ضعف در عدم تفاهم؟ ضعف در خودداری از خیانت؟
    ضعف در وفاداری؟ ضعف در صداقت؟

    به راستی همه اینها معلول چیز دیگری است .
    کمی ریشه ای تر که نگاه می کنم.

    معمولا در بین همجنسخواهان رابطه هایی شکل می گیرد که انواع و اقسام دارد. طبعا رابطه های تنی دغدغه این بحث نیست. رابطه هایی که به نوعی به روح و عاطفه آدمی وابسته است می تواند منجر به دلزدگی و واکنش و عصبانیت اینچنینی شود.
    عاطفه های انسانی نیاز به شناخت دارد. شناختی که شاید و حتی نیاز به تجربه های تاریخی داشته باشد. طبیعی است که عاطفه های همجنسخواهانه مقادیری از تفاوت را با عاطفه های دگرجنسخواهانه دارد ( اگر نگوییم تفاوت های بسیار زیاد)
    در جامعه ایران ( و شاید در جوامع شرقی ) عاطفه ازضریب پارامتری بالایی برخوردار است. – خوب یا بد هم ندارد . هرجایی یه طوری هست . یعنی مبنایی برای ارزش گذاری این چیزها نمی شود قرار داد. البته مثل همه موارد انسانی این یک امر کلی است یعنی به طور کل اینگونه است نه در همه موارد و همه آدمهای این جامعه.-
    سرنخ گم نشود . شناخت . به قاطع می توان گفت که در جوامعی چون ایران هیچ تجربه تاریخی در خوری که در جان آدمیان رسوخی یافته باشد ،در رابطه با مسایل همجنسخواهانه وجود ندارد.
    نه تنها این بلکه هیچ راهکار شناخت شناسی و آموزشی هم برایش وجود ندارد. یعنی اصولا عاطفه های همجنسخواهانه یک پدیده بسیار مجهول می باشد. شاید برخی همجنسخواهان به تجربه های شخصی برداشت هایی داشته باشند. اما وقتی به قشر همجنسخواهان نگاه می کنیم باید گفت که الحق مجهول است.

    حال برگردیم به ضعف. ضعف ما در شناخت ماهیتمون است. ضعف ما در شناخت خواسته های عاطفی و نیاز های عاطفیمان است. شاید در وهله اول به علم حضوری درکی داشته باشیم ولی این درک به مرحله ای از رشد نرسیده که راهنما باشد.

    نتیجه آن چیست ؟ رسوخ سستی و ضعف در همه ارکان یک رابطه همجنسخواهانه
    و عالیجاه پژ به درستی به سستی اشاره کرده است.

    مهدی می گوید که خود دونفر باید بدونن که چی می خواهند. درست می گوید.
    دقیقا باید بدانند. اما این دانستن از جنس شناخت باید باشد. نه روبنایی مثل افتخار به پذیرش درونی حس همجنسخواهانه. یا اینکه در رو بنا به این بپردازیم که رابطه باید پایدار باشد یا نه باید صداقت باشد یا نه.

    واپسین

    این قبیل مسایل را باید با شناخت واقعیت و شناخت خود و جامعه به سرانجام رساند. این مسیری است که باید آن را طی کنیم. قابل الگو برداری نیست . باید به این نتیجه برسیم که راه برون رفت مشکلات همجنسگرایی حتی از نگاه بیرونی و ایجاد پذیرش اجتماعی ، از شناخت شناسی همجنسگرایی شروع می شود. و این راه را باید طی کنیم. و آنرا تبدیل به تجربه های تاریخی نماییم.

    تتمه
    در عدم شناخت هیچ رابطه ای را نمی شود تجویز کرد و اکنون در این نقطه ایستاده ایم. اما بعد از شناخت ممکن است رابطه ای را تجویز یا پیشنهاد کنیم یا باز هم نکنیم.
    صرفا جهت گشودن بابی از تفکر در اذهان چند پرسش شناخت شناسانه را می پرسم. منتظر جواب های فی البداهه هم نیستم. منتظر تفکر و هم اندیشی ام.

    عاطفه همجنسخواهانه چیست؟ چه ویژگی هایی دارد؟
    از کجا آغاز می گردد؟ مسیر تکاملی اش چیست؟ آیا تکامل پذیر است؟ مقصد دارد؟
    عاطفه همجنسخواهانه منشا چه و چگونه حرکتی در انسان همجنسخواه می شود؟
    آیا حرکت زا ست؟
    آیا نیاز ایجاد می کند؟ چه نیازی؟
    آیا نیازی منجر به بودن با کسی ایجاد می کند؟
    نسبت تغیر و ثبات و عاطفه همجنسخواهانه چیست؟
    نسبت جامعه با آن چیست؟
    نسبت مفهوم خانواده با آن چیست؟
    عاطفه همجنسخواهانه می تواند منجر به پدیده دیگری چون عشق یا نفرت شود؟
    …..

    پارسا رز

  9. First of all i’m writing this in english cause i’m a real lasy guy with a keyboard that has no farsi alphabet on its keys! Now i should say that i really admire Pej for his post, he had the courage to say the things we all know and try not to think about! but what can we do? is this all because of being a homo? do we really suffer when we have sex with a guy? no! i think what we all need is just a little truth and awakening! to see what we have done to ourselves.
    Monogamy and Polygamy are just options, or maybe even excuses for not being able to see that we won’t have a normal life t be proud of!
    p00ya

  10. سلام الان ساعت ..وهمه چیز تهوع اور .دوستی که به خاطر شهوت وخالی شدن بیشتر تهوع اور اصلا من همیشه تهوع دارم چون صرع دارم قسمت زیبای زندگی من خالی از همه چیز اینجا ایرانه همه راستگو و با ایمان هستن..بهت تبریک میگم

  11. جوابم به تو نیست بلکه به خوانندگانت است
    من همجنسگرا هستم و به آن افتخار میکنم چون جـ ا کـ ـ ـش نیستم که به آن یکی افتخار کنم.
    من همجنسگرا هستم و به آن افتخار میکنم چون عشق واقعی را فقط در این رابطه میتوان پیدا کرد. میدانید چرا؟ چون در این رابطه اگر دو نفر با هم بمانند عاشق ترین آدم های روی زمین هستند که البته تعدادشان هم کم نیست چون هیچ الزمی برای با هم بودن به جز عشق ندارند.و به زور مهریه و قانون در آغوش هم نیستند که حالشان از هم به هم بخورد و به استفراغ خوری عادت کنند!.
    من همجنسگرا هستم و به آن بودن افتخار میکنم چون جزو هات چاکلت خوران زورکی نیستم.
    من همجنسگرا هستم و به آن افتخار میکنم چون اینقدر میفهمم فرق بین همجنسگرایی و رابطه جنسی و عاطفی را(همجنسگرایی= گرایش به همجنس – رابطه جنسی = سکس – رابطه عاطفی = عشق ، علاقه یا دوست داشتن) پس همجنسگرایی را که روابط جنسی و عاطفی را درک کند دوست دارم و به آن افتخار میکنم
    من همجنسگرایم و به آن افتخار میکنم چون همجنسگرا ها به زور، هات چاکلتشان را به خورد مردم نمیدهند تا مردم حالشان به هم بخورد.
    من همجنسگرا هستم و به آن افتخار میکنم چون معتقدم عشق بین دو چیز تمام زشت ها را زیبا میکند و به عشق بین دو چیز همیشه احترام میگذارم و به عشق بین دو چیز افتخار میکنم چون این عشق را میفهمم. (چیز= تمام کائنات)
    من همجنسگرا هستم و به همجنسگرا بودن خود افتخار میکنم چون فهمیده ام انسان بودن افتخار است.()

    1. اولا که در بلاگ رامتین نوشته بودید ممکن است من در حال تحقیق باشم. خیر! بنده اگر بخواهم تحقیق کنم بلاگ جایش نیست. حالا هر ورژنی را که دلت می‌خواهد مرا حساب کن.
      در اصل پست توضیح دادم، که نمی‌فهمم کجای همجنسگرایی افتخار است.
      اگر کاری‌ هم کردند به گرایش جنسی‌شان چسباندند. این برای من یکی از خنده‌دار هم گذشته است.
      نمی‌توانم بپذیرم عشق جنسیت قایل می‌شود. ولی می‌توانم بگویم؛ همجنسگرایان برای عشق چیزی قایل نمی‌شوند.

      نکته: من خیلی رک‌ام

  12. هات چاکلت برای من خوشمزه ترین انتخاب صبحانه هست حالا این صبحانه اگر ساعت 3 بعدازظهر هم باشه
    می گن بودا در جواب راهبی گفت:»اگه مردی تیر زهرآلودی به بدنش خورد براش مهم نیست که چوب اون تیر از چه درختی هست…»
    فکر می کنم براش مهم باشه که تیر رو در بیارن
    این اهمیت وجودی انقدر روشن هست که وقتی می نویسی «همجنسگرایان برای عشق چیزی قایل نمی شوند»و یا چیزهای دیگه که توی پست نوشتی جز اینکه قبول کنم چاره ای ندارم.
    مهم حقیقت های بزرگ نیستند انگار
    مهم حقیقت های کوچک ذهن ما هستند

  13. نوشتی که « حالم از همجنس گرایی به هم می خورد ». اسم پستت رو هم گذاشتی اعتراف. خب من هر جور فکر می کنم دلیلی نمی بینم برای این که این پست ، بحث برانگیز بشه. اگه می گفتی چرا هم جنس گرایی حالت رو به هم میزنه شاید میشه حرف زد ولی الان این پست ، فی نفسه هیچ جایی برای حرف زدن باقی نذاشته.
    به همین راحتی که تو نوشتی ، منم می تونم بنویسم : « حالم از دگرجنسگرایی به هم می خوره ». هیچ اتفاق خاصی هم نمی افته.

  14. «اگر کاری‌ هم کردند به گرایش جنسی‌شان چسباندند. این برای من یکی از خنده‌دار هم گذشته است.»
    همین گرایش جنسیمان است که باعث شده اعدام تحقیر انزوا و هزاران بلای دیگر به سرمان بیاید ولی هنوز میگوئیم همجنسگرا هستیم و با این همه خطر که در تمام دنیا نیز ما را در بر دارد بر این امر که همجنسگرا هستیم پافشاری میکنیم. پس حتی اگر بخندیم آن را با افتخار به گرایش جنسیمان می چسبانیم و محکم هم میچسبانیم تا نشان دهیم همجنسگرایی یعنی ما هستیم تا فردی بی سواد نگوید ما همجنسگرا نداریم و برای جمع کردن این گندی که زده هزار تا منظور بیاورد که من اینگونه نگفتم و …
    «همجنسگرایان برای عشق چیزی قایل نمی‌شوند. »
    همجنسگرایان برای عشقی که هزار کثافت کاری و خیانت در آن باشد چیزی قائل نمی شوند برای همین سعی میکنند اصلاً عاشق نشوند تا عشق واقعی را به گند نکشند. اگر هم عاشق شوند معمولاً به عشقشان نمیرسند تا بتوانند به خیلی ها نشان دهند که عشق واقعی یعنی چی. اما شما برو از آنهایی که عاشق هم هستند بپرس که عشقتان چگونه است. اگر در ایران هم میشد قانونی ازدواج کرد قطعاً کمترین آمار طلاق برای جامعه همجنسگرایان بود.
    نکته: خوشحالم که همجنسگرای رک هم داریم(به رک بودن خود افتخار کن)
    نکته: من هم رک ام

    1. آ – من هيچ پافشاري از يک همجنسگرا براي همجنسگرايي‌اش در ايران نديدم. اگر پافشاري بوده در برابر همجنسگرايان است،‌ که خب چه فايده؟
      در ضمن اون فرد بي‌سواد که ازش نام‌برديد دکترا داره و از من و تو تعداد همجنسگراها رو بهتر مي‌دونه. تو و امثال شماها اگر جرات و پافشاري داشتيد که اون آقاي به اصطلاح بي‌سواد نمي‌گفت ما همجنسگرا نداريم.

      ب – بهانه‌ي خوبي براي نرفتن سراغ عشق براي همجنسگراها درست کردي. مي‌شود لطفا براي من عشق واقعي را تعريف کني؟

      پ – خيلي ممنون که همجنسگراها را لو دادي: «براي همين سعي ميکنند اصلاً عاشق نشوند تا عشق واقعي را به گند نکشند.» موافقم همجنسگراها عشق را به گند مي‌کشند.

      ت – شما بنا بر چه آمار، دليل و يا استدلالي ادعا مي‌کنيد که «اگر در ايران هم ميشد قانوني ازدواج کرد قطعاً کمترين آمار طلاق براي جامعه همجنسگرايان بود.» به گفته‌ی شما آن‌ها که دنبال عشق واقعی نمی‌روند چه برسد به ازدواج! مگر این‌که ازدواج برای آن‌ها یک شوخی تلقی شود. خب بله! در آن صورت طلاقی هم در کار نخواهد بود.

      ث – من به خودم برچسب همجنسگرايي نمي‌زنم. چه برسد به همجنسگراي رک.

      ج – رک بودني که از آن نام بردم مايه‌ي افتخار من نيست. فقط براي محض اطلاع بود.

  15. inke gofti behesh migam yani kheili sukhti
    eshkal nadare ATA dorostesh mikone
    amma az vagheiat nemishe gorikht
    az zendegit razi hasti?
    ye moghehaei ehsase puchi nemikonio az khodet bizar nemishi?
    ta key mikhay pooosheshe rangi ruye zendegie siaho sefidet bekeshi
    ye kami fekr kon va bejaye eterafate dorooghi eterafe vagheie dashte bash
    rooooz khosh
    majid
    dooste sabegh

  16. آ: همین که این همه سختی تحمل میشود پافشاری است.
    در ضمن با سوادی به مدرک دکترا نیست، چند تایش را میخواهی تا برایت بیاورم؟ من کارگر شهرداری یا همان سوپور را میشناسم که افق دیدش بسیار وسیع تر از آقایان دکترا گرفته است.
    ب: عشق واقعی را میتوان در خیلی جاها مشاهده کرد یک نمونه اش لیلی و مجنون که نمونه بارز عشق هستند. آیا به هم رسیدند؟ به نظر من عشق واقعی دست نیافتنی هست و یا خیلی خیلی سخت به دست می آید درست مثل عشق یک همجنسگرا که هر همجنسگرایی میداند به راحتی نمیتواند به آن برسد و یا هرگز نمیرسد.(اگر میداد لیلی کام مجنون کجا افسانه میشد نام مجنون)
    پ : این جواب را سفسطه ای بیش نمیدانم . زیرا هیچ ربطی به حرف من ندارد. من گفتم همجنسگرایان برای عشقی که (((هزار کثافت کاری و خیانت))) در آن باشد چیزی قائل نمی شوند برای همین سعی میکنند اصلاً عاشق نشوند تا عشق واقعی را به گند نکشند. (چون خیلی از آدمها بعد میگویند مقصر همجنسگراها هستند که عاشق هم میشوند!) و ( تقصیر آنهاست که عشق چیز بد نامی شده!!)این آدمها هستند که باعث به گند کشیده شدن عشق میشوند و من تاکید کردم که(اگر هم عاشق شوند معمولاً به عشقشان نمیرسند(به دلیل فشار های اجتماع و محدودیت روابط) تا بتوانند به خیلی ها نشان دهند که عشق واقعی یعنی چی) در ضمن حرف من تمام همجنسگرایان دنیا نیستند ولی عده ی زیادی شامل حرف من میشوند چون در هر گروهی بد و خوب وجود دارد و نباید با دیدن چند نفر بد آن را به تمام گروه تعمیم داد. (من و تو هم هیچ گاه نمیتوانیم بگوئیم از زندگی شخصی و خصوصی تمام دنیا با خبریم تا بفهمیم چه کسی عشقش واقعیست و چه کسی نیست) ولی در کل با نظرت در مورد به گند کشیده شدن عشق توسط همجنسگرایان مخالفم چون این عشق را بسیار بالاتر و زیبا تر از عشق یک دگرجنسگرا میدانم که از عشق این را یاد گرفته که به سن ازدواج که رسید باید حتماً عاشق شود و بعد مراسمی مجلل بگیرد و همه شهر را خبر کند که امشب شب همخوابگی ام است بعد هم با وجود کمترین و بی ارزش ترین اطلاع از روش تربیت. بچه دار شود و عده ای عقب مانده مثل همان آقای دکتر را زورچپان جامعه کند. این فقط هوس است و بس ولی عشق ما و شب وصالمان را هیچ کس به یاد ندارد چون عهدیست که در سکوت بسته می شود و برای همیشه رازیست سر به مهر. من هر کاری میکنم این مدل عشق را که برای همیشه در دل من و طرف مقابلم میماند را زیباتر میبینم.
    ت : قانع شدم
    ث: فکر میکردم شما همجنسگرا هستید.
    ج: گفتن افتخار در باره رک بودن فقط جهت تشویق و حمایت از شما بود.(محض اطلاع)

  17. دورود به همه
    فکر میکنم هر کسی هر عقیده ایی داره ! برای خودشه !
    جالبتر اینکه این روزها نه تنها حس های یه سری اقلیت خاص در جامعه درک نمیشن بلکه توسط خودشون هم نادیده و انکار شدنی هستند !
    هر کسی میتونه هر عقیده ایی داشته باشه ! و محترمه هر چند که من به شخصه با خیلی از کمبودها و کثافت کاری های همجنس گرایان مخالفم! اما به هر حال اینجا وبلاگ جناب بژه و خب طبیعتا مختص به خودش !
    فکر میکنم طبیعی باشه که برای مردمان شرق آسیا سوسک خوشمزه به نظر بیاد و برای ما ایرانی ها چندش آور ! به هر حال مهمترین اصل اینه که دوتا آدم میتونن به یه موضوع نگاه کنن اما لزوما و حتما برداشت یکسانی ندارن!
    اگر بخواهم ابراز عقیده هم کرده باشم با همه چیز این ساختار و اسم ها مخالفم ! مخصوصا با تعهدی از نوع پسرانه !

    من که از این پست خوشم اومد جناب پژ ! هر چند که میدونم اظهار نظر شخصی بود!

    1. بهبد!
      من راجع‌به تعهد هیچ حرفی نزدم ولی توی کامنت‌ها ظاهرا این‌طور استنباط شده که من به نبود ِتعهد بین دو همجنسگرا معترضم. در صورتی که من این‌جا، دست‌کم توی این پست حرفی از تعهد نزدم. حرف من از خود همجنسگرایی هست و ارتباطات اون. نه صرفا تعهد.

      تعهد بین هر دو‌ انسانی فارغ از گرایش جنسی‌اشون چیزی نیست که برای همه‌ی انسان‌ها حکم کلی رو داشته باشه. [نمی‌خوام این‌جا توی این پست راجع به تعهد حرفی بزنم]

      به هر حال ممنونم بهبد!

  18. نوشتی : « معتقدم سست‌ترین و قبیح‌ترین وبدترین نوع ارتباطی که بین دو انسان برقرار می‌شود، رابطه‌ایی مبتنی بر همجنس‌خواهی ِ جنسی و عاطفی است ».
    1. حکمی که صادر کردی درباره همجنس خواهی جنسی و عاطفی است ولی اینا ، دو مقوله کاملا جدا از هم محسوب میشه و مشمول حکم واحد قرار نمی گیره. به شخصه ، هرچند به روابط جنسی با جنس مخالف هیچ رغبتی ندارم اما عشق برام صرفا در وجود یک زن ، قابل تحققه. یک زن رو هرگز نمی تونم به عنوان شریک جنسی انتخاب کنم اما به عنوان معشوق ، چرا !
    2. در مورد سست بودن روابط جنسی مبتنی بر همجنس خواهی ، موجود نبودن الگویی برای روابط پایدار و در دست نبودن تعریف درستی از ماهیت این روابط رو نمیشه نادیده گرفت. دیگه این که خطر زندگی مشترک و روابط دائمی برای دوهمجنس خواه خیلی زیاده. روابط جنسی گذری و اتفاقی ، اساسا نه مورد توجه جامعه قرار می گیره و نه حساسیتی ایجاد می کنه. اما ریسک روابط مستمر خیلی بالاست.
    3. در مورد قبیح بودن یا بد بودن هم ، تا جایی که عقل من قد میده ، هیچ کدوم از اصول اخلاقی ، به قباحت این روابط حکم نمیده. آرش نراقی ، سلسله مقالاتی در همین زمینه برای رادیو زمانه نوشته که خوندنش به شدت توصیه میشه.
    4. اگه هات‌چاکلت بدترین نوشیدنی گرم برای یک عصر دل‌انگیز است ؛ پس چرا تو همیشه هات چاکلت می خوری؟

    1. 1- برای شما عشق همچین حکمی داره. حرفی ندارم.
      2- خوشحال می‌شدم که ذکر می‌کردید که به چه دلیلی «خطر زندگی مشترک و روابط دائمی برای دوهمجنس خواه خیلی زیاده»؟ صورت مسیله رو پاک کردید به سادگی.
      3- نظر من در مورد روابط خاص همجنسگرایی همینه. توصیه می‌کنم کامنت‌های «مهدی» و پاسخ‌های من به کامنت‌های مهدی رو بخونید.
      4- این سوال شما جواب ندارد. این را به عهده‌ی خواننده سپردم که دلیل‌اش را برای خودش تفسیر کند.

  19. روابط جنسی بین دو همجنس لا اقل در جامعه ما نسبت به ارتباط با جنس مخالف ، خطر کمتری داره ؛ چون جامعه پذیرفته که در خلوت بین یک پسر و یک دختر ، به احتمال قریب به یقین ، هم بستری صورت می گیره ولی به مخیله اش هم ظهور نمی کنه که دوتا پسر یا دوتا دختر که در ظاهر فقط دوست یا همسایه یا همکلاس هستند ، ممکنه در خلوت با همدیگه رابطه جنسی داشته باشند. پس امکانات برای همخوابگی دوهمجنس بسیار فراهم تره. بنابراین ، دو همجنس می تونن به راحتی در خونه همدیگه رفت و آمد داشته باشند و در فرصت های مقتضی ، با هم روابط جنسی داشته باشند.
    اما اگه دو همجنس ، خونه مشترک اختیار کنند و برای مدت طولانی با همدیگه زندگی کنند ، طبیعتا ظن جامعه کم کم برانگیخته میشه. به نظرت امکان لو رفتن زوج همجنس خواهی که در طول 10 سال ، هرچند ماه یکبار در خونه پدری حتی ، با همدیگه سکس داشته باشن بیشتره یا دو نفری که 10 سال در یک خونه با هم زندگی مشترک و روابط جنسی مستمر داشته باشند؟ کدومشون بیشتر حساسیت ایجاد می کنه؟

    1. نمی‌شه گفت کدوم یکی بیشتر شک برانگیزه. چرا؟ من برای هر دو نمونه مثال دارم:
      زوج همجنسی رو می‌شناسم که مدت‌هاست با اطلاع خانوادشون دارن به عنوان هم‌خونه با هم زندگی می‌کنن و هیچ شکی رو برای پدر و مادر و حتی فامیل‌هاشون ایجاد نکردند.
      از طرف دیگه؛ ممکنه رفت و آمد یک دوست همجنش به خانه‌ی پدرومادری این حساسیت رو برانگیزه که چرا فقط این آدم خاص میاد و می‌ره؟
      و همونطور که تو گفتی برعکسش هم صادقه.
      پس:‌ نمی‌شه حکم قطعی در این مورد صادر کرد که کدوم حالت بیشتر حساسیت ایجاد می‌کنه.

      سامان عزیز!‌ علت پرسیدن این سوالت چه ارتباطی با این پست داشت؟

  20. در جوااب به کامنت قبلی من گفته بودی : « خوشحال می‌شدم که ذکر می‌کردید که به چه دلیلی خطر زندگی مشترک و روابط دائمی برای دوهمجنس خواه خیلی زیاده؟ »
    ربط سوال من به این پست !

    1. پس دیدیم که «خطر زندگی مشترک و روابط دائمی برای دوهمجنس خواه» به‌طور قطعی وجود ندارد.
      مشکل این نیست. نمی‌توانم قبول کنم به‌خاطر این تهدید دو همجنسگرا بهتر است باهم زندگی نکنند. دلیل شما برای تشکیل ندادن یک زندگی مشترک بیشتر شبیه بهانه بود. اضافه می‌کنم در این را هم قبول ندارم که دو زوج باید باهم زندگی کنند وگرنه هیچ! این به گرایش جنسی دو نفر هم ارتباط ندارد.
      درضمن من که در پست نگفتم که دوتا همجنسگرا باید باهم زندگی کنند وگرنه رابطه‌شان سست و پوچ است.
      آیا یک زوج همجنسگرا باید باهم زندگی کنند تا روابط «دایمی» داشته باشند؟

  21. سلام
    برای اولین بار بلاگت رو خوندم
    یعنی در واقع یکی از دوستام گفت بیام و بخونم
    به قول همون دوست anyway
    همه ی مطلب رو با همه ی کامنت ها و جواب ها خوندم
    از بحث های مهدی و سولمیت و پاسخ های شما
    چیزی که باعث می شه نتونم دز مورد مسائل مورد بحث نظر قطعیداشت باشم
    شاید یه جور همزادپنداری با نوشته خودت بود
    اگرچه هیچ چیزی از منشا این نوشته نمی دونم اما خوب یه جورایی یه مسیرهایی رو داخلش می تونستم پیدا کنم .
    به عنوان کامنت یه قسمت از آخرین پست بلاگم رو اینجا می نویسم چون دقیقا نوشته شما رو توی ذهنم با اون لینک می بینم .

    » واقعا از چی باید بنویسم ؟

    از بیهودگی ( مترادف با هرزگی ) خودم ٬ از عبور از مرز اخلاق ٬ از به خلوت رفتن واعظانه ام ٬( واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند … ) از ندانسته هایی که قبل از بلعیدنشان سعی می کنم هضم نشده آنها را به دهان دیگران باز پس دهم ٬ از اینکه دیگر باورکرده ام عقاب دشت تدبیرم و باید به جوجه عقاب ها که گردن هایشان را از فرط استیصال به سویم دراز کرده اند غذا دهم …

    … عقابی که وقتی به بهانه ی تهیه ی غذا بال می گشاید و به دور دست ها می رود ٬ آن زمان که دیگر دیده نمی شود ٬ کسی چه می داند که آیا در گوشه ای به رنج خود می گرید و یا آنکه در سویی دیگر به بیهودگی ( مترادف با ابتذال ) سرگرمست …

    …ابتذال یعنی لذت یک بیهودگی ٬ ابتذال یعنی حس کردن بوی عطر یک شبگرد خیابانی از پشت شیشه ی بسته ی ماشین ٬ ابتذال یعنی نفوذ به شخصی ترین نقطه ی ذهن آدمی ٬ یعنی پشت پرده ی یک بوی خوش ٬ بوی خوش یک شبگرد خیابانی ٬ ابتذال یعنی از فرط تنفر یک شبگرد خیابانی را در آغوش گرفتن ٬ ابتذال یعنی دوست داشتن آن مرد تنها برای یک شب .

    ابتذال یعنی آغوش صد و بیست و چهارمین شبگرد خیابانی عطر تن پنجاه و ششمینش را به یادت آورد ٬ ابتذال یعنی آنکه کلاغ آنچه باید انجام دهد را در خانه ای تاریک و پنهان به جفتش روا می دارد ولی شاه سلیمان را باید از زیر زنان برای تاج گذاری پیدا کنند . ابتذال یعنی صیغه ٬ ابتذال یعنی ازدواج دوم ٬ ابتذال یعنی شرع به باطل مقدس شیعه ٬ ابتذال یعنی اجرای قانون ۱۴۰۰ سال پیش برای امروز ٬ ابتذال یعنی عارفان صوقی مسلک از دنیا بریده .

    اخلاق یعنی وقتی با تو صجبت می کند سرت را پایین بیاندازی تا چشمان مشکی اش را نبینی …

    نیاز ؟ هوس ؟ اخلاق ؟ شهوت ؟ و یا واژه ی انکار ناپذیر سه حرفی ؟

    اخلاق چیست ؟ مرز اخلاق کجاست ؟ اخلاق برای کیست ؟

    تعهد ٬ وجدان ٬ اسارت ٬ دلداگی ٬ مسخ ٬ عاشق شدن ٬ ٬ هرزگی ٬ بیهودگی ٬ ابتذال از نوع خیابانی اش در شب های تاریک ٬ اگر میتوانید با این کلمه ها جمله ای بسازید . جمله ای که با عشق شروع نشود و با بیهوگی پایان نگیرد .

    تعهد وجدان به اسارت گرفته شده ی عاشق شده ی مسخ شده ی هرزگی ها و بیهودگی های یک ابتذال از نوع خیابانی اش درشب های تاریک می باشد . ( می باشد اشتباه است عزیزم ٬ هست درست می باشد )

    همه ی این جمله ی طولانی در یک شب خلاصه می شود ٬ به همان کلمه ی سه حرفی معروف . به همان نیاز لجام گسیخته ی بشری .

    خدا در سراشیبی این بی پروایی کجا ایستاده است ؟ کدام خانه را نگاه می کند ؟ تخت خواب یک نفره ی آن مرد عارف ؟ یا تخت دو نفره ی آن تجسم ابتذال خیابانی را ؟
    خدایی که در همین نزدیکیست و سخت به بشریت نگاه می کند ٬ خدایی که می خواند ٬ ترانه می خواند ٬ خدایی که سرود می خواند ٬ خدایی که موسیقی گوش می دهد و خدایی که گاهی تن به ابتذال فراموشی گناه بندگانش می دهد !

    آن خدا کیست که توبه می پذیرد ؟ آن دانایی که از تدبیرش بی پروا ترین مخلوقش را بر زمین و زمان برتری داده اینک چگونه ترانه گوش می دهد ؟

    این خدا کجاست ؟ خدای درون آدمی کجاست ؟

    خدا تجسم باور های ماست !

    خدا مسیر گم شده ی حقیقت است !

    خدا داستان اخلاق است !

    خدا طنین فریاد دخترک ۱۰ ساله است ! »

    ببخش اگه کامنت طولانی شد , به هر حال الان شدیدا توی فاز این جمله ات هستم : » تنفرآمیزترین نوع رابطه‌ی جنسی و عاطفی برای من*،‌ همجنسگرایی است.
    حالم از همجنسگرایی به‌هم می‌خورد. تا حدی که خوردن هات‌چاکلت برای من بسی ساده‌تر از آن است. همجنسگرایی بیماری نیست. ولی معتقدم سست‌ترین و قبیح‌ترین وبدترین نوع ارتباطی که بین دو انسان برقرار می‌شود، رابطه‌ایی مبتنی بر همجنس‌خواهی ِ جنسی و عاطفی است.همجنس! همجنس! همجنس! تمام‌اش کنید. همین‌قدر «

  22. مرا طلب فرموده بودید . رسیدم پابوس . در خدمت ام . دو بار مطلب و کامنت ها را خوانده بودم ولی جایی برای صحبت نمی دیدم . باز که نگاه می کنم چیزی نمیبینم برای قبول یا رد . با همه موافقم . احتمال می دهم رد ِ ریشه را در کامنت پارسا احساس کردم . در کل شناخت است که راه به جایی خواهد برد . احتمالا . این را هم از من بپذیرید : شناختی که با انضباط شخصی همراه است . بسیار شخصی .

  23. اعتراف

    در سرزمين من
    زن بودن جنايت است
    و من – کتمان نمي کنم
    جرمم اين است
    که با يک جاني از عشق سخن رانده ام

    در سرزمين من
    زن، نيمه ی نا تمام من است
    و من – کتمان نمي کنم
    جرمم اين است
    که با نيمه ناتمام خود
    به برابري تمام سخن گفته ام

    در سرزمين من
    عاشق بودن گناه کبيره است
    و زنان – کتمان نمي کنند
    گناهکارترين عاشقان سرزمين منند

    در سرزمين من
    حوا
    به خاطر يک سيب
    روزي هزار بار
    سنگسار مي شود
    آنسان که شيطان – کتمان نمي کند
    از تمامي اديان بر مي خيزد
    تا به خدا شکواييه اي ببرد

    در سرزمين من
    لبها بوسه را در نگاهها مي جويند
    و دستها عطر نوازش را در تاريکي ها
    و من – کتمان نمي کنم
    آخرين جرمم اينست
    که از پيوند دستها و بو سه ها
    به عرياني تمام سخن گفته ام

    در سرزمين من
    اتهام يعني جرم
    و آنها – کتمان نمي کنم
    که از همان ابتدا مرا سزاوار مرگ دانسته اند…

  24. نفسهاي شيطان

    من در كلبه اي تاريك

    در كنج ظلمتي غمگين

                     زندگي مي كنم
    

    ميداني

    در اين شب تيره بر من چه گذشت

    من همچو بوته اي وحشي

                   در حسرت نسيمي گرم
    

    تو را بي صبرانه طلب مي كنم

    من همان وحشي تو

             وحشي جنسي از شيطان
    

    تشنه هزاران بوسه سوزان

    مي نشينم خيره در چشمان تاريك تو

    شيطان بودن گناه بزرگيست

                       گناه را دوست دارم
    

    از فرشته بودن بيزارم

    و اغوش گرمت را براي بدترين گناه مي خواهم

  25. من فکر می کنم همسرشت حرف درستی زد که توی اون پست پسرای کوچه پشتی درباره پژ و بحثش گذاشت«پژ خوانی بد نیست گاهی ولی نه موقعی که یارو بالا آورده و باید دورش رو خالی کنی و بذاری یه هوایی بهش بخوره . یعنی باید بذاری راحت باشه حالا . ولی اینکه همو خبرکنیم که بریم دور سرش ببینیم برای چی گیج رفته بیشتر می ره. همونطور که بیشتر رفته توی جواب هاش به کامنت ها .بعضی موقع ها ما جماعت برای اینکه خودمون باشیم احتیاج به خلوتی داریم نه شلوغی مخصوصا ما جماعت کوییر مخصوصا کوییر جماعتی که توی ویترین نشستند و چیزی دستشون گرفتند به اسم قلم »
    و سولمیت هم درست گفته«فرهنگ اشاره ی ظریفی به هات چاکلت کرد که تو هم خوش ات آمد و این، ظن ِ مرا به بازی بودن ِ این پست و کامنتهای اش بیشتر کرد.»
    اگه اینکارشده بود الان حتما پژ خودش هم یادش رفته بود چرا حالش بهم خورده و چه جوری ولی وقتی ما از جمله خود من در کامنتهای بالا اومدم انگشت به استفراغش زدم خوب معلومه جو جوری میگردش که هی کشششششششششششششش بده و این بازی ادامه پیدا کنه بیخود و بی جهت

    1. دوست خوب‌ام! که گویا آشنای من هستی.
      باتوجه به این‌که شما چند سطر پیش از «منطق» و «علم» صحبت کرده بودید،
      این حرف شما نه جنبه‌ی علمی دارد و نه منطقی. پس بهتر است . . .

  26. چقدر طولانی بود. امّا جالب بود. از نظر پارسا و سولميت خيلی خوشم آمد. نظری ندارم اما خوب بود که خوندم و کلی چيز ياد گرفتم. این چيز ياد گرفتن ها مثل فرمولهای رياضی ميمونه که وقتی به طبيعت ميرسند هزار تا تضاد پيدا ميکنند و شما را با يک دستگاه چند مجهولی غير قابل حل تنها ميذارن. جالبه که در این موارد جواب يا بی نهايت است يا صفر.

  27. فکر می کردی بلاگت این قدر خواننده داشته باشه؟ خوب جو دادی یا . یا تو اینکاره هستی(همجنس گرا) یا نیستی اگه نیستی چرا یه گروهو می بری زیر سوال ؟؟؟ اگر هستی (که اعتراف کردی نیستی )این چرت و پرتا چیه ردیف کردی ؟؟

    1. دشمن عزیز!
      اگر جو داده باشم – که البته همچین قصدی رو نداشتم. – پس تو هم جو زده شدی که کامنت گذاشتی.
      در ضمن اشکالی داره یک گروه رو ببرم زیر سوال؟

  28. هووممم!! خب! اينم نظريه واسه خودش !!
    ( هه هه هه ! ) اين از اون خنده ها بود كه ميدوني!

    آخرش اينو بگم !
    هيچكدوم ما اوني كه ميگيم نيستيم! اوني كه هستيمو نمي گيم!

  29. جالبه که هنوز ادامه داره.
    ما نمیدونیم چی می خوایم.
    تنها چیزی که داریم یک تصویر مبهم از یک چیز احتمالا قشنگه.
    اما خودمون خیلی راحت اون چیز احتمالا قشنگ رو به یه چیز کاملا مزخرف تبدیل کردیم.
    نمیدونیم چرا گم شدیم.
    نمیدونیم کی گم شدیم.
    تنها کاری که میکنیم نق زدن و اعتراض به نق زدنه!

  30. دقیقا
    نق زدن و نق نمایش دادن
    من نمی دونم این گی های مفلوک کی دست از نمایش دادن حقارت های خودشون دست بر می دارند
    درست مثل اینکه یکی بخواد خودکشی کنه و اونقدر عرضه نداشته باشه که بره یه گوشه خودشو بکشه بعد پاشه بیاد وسط چهارراه و شروع کنه به عربده کشیدن که آهای ایهاالناس من می خوام خودکشی کنم … آهای من می خوام خودکشی کنم … آهای بابا من می خوام خودکشی کنم … آهای به خدا من می خوام خودکشی کنم … آهای کمک می می خوام خودکشی کنم … آهای به دادم برسید من می خوام خودکشی کنم … آهای تو رو خداکمک من می خوام خودکشی کنم …
    حکایت اینجا و اینگونه نق زدن این آقا پژه هم حکایت این مدل خودکشی ست و آهای آهای های بعدی در کامنت هاش
    آقا پژه یه نگاهی به پشت سرت بکن اگه غیر از اینه هر چی دوست داشتی بگو به من . به جای اینهمه عربده کشی آهایی می تونستی یه خط حرف رو بگیری بیایی جلو و دلیل خودتو هم بگی ولی جو گیر شدی صدای آهای آهایت خراب کرد کل حرفی رو که توی دلت داشتی و می تونست واقعا حرف باشه و ارزش شنیدن هم داشته باشه ولی حیف
    آهای…………………………………….

  31. به نظر می رسد اینجا سوالات مهمی مطرح شده است. در یک بررسی اجمالی، سوال های زیر را می توان تشخیص داد. از همگان، به خصوص سپهر(لندسکیپ) و باربد که تا حالا نظر نداده اند، دعوت می کنم به این سوال ها پاسخ دهند. با این پیش توضیح که ما جز هم را برای پایخ گرفتن برای سوالهایمان نداریم.
    1) آیا واقعاَ رابطه های ِ پارتنر شیپ ِ همجنسگرایانه، سست تر از رابطه های پارتنرشیپِ دگر جنسگرایانه است؟ در ایران که ظاهراَ اینطور به نظر می رسد. در کشور های گروه تمدنی ِ غرب، که پارتنرشیپی های غیر از ازدواج در میان دگرجنسگرایان بیشتر است (و این نوع رابطه بیشتر با پارتنرشیپی های همجنسگرایان قابل مقایسه است) چطور؟
    2) اگر بله، دلایل سست بودن ِ رابطه ی همجنسگرایانه (به طور ِ خاص، و با توجه به تفاوت هایش با رابطه ی دگر جنسگرایانه) چیست؟
    3) آیا پایداری یک رابطه مطلوبیت ذاتی دارد؟ اگر بله چرا و اگرنه چه مزایایی در ناپایدار بودن ِ رابطه هست؟
    4) هموفوبیای درونی شده چیست و چه مشکلاتی برای خود ما به وجود می آورد؟

  32. کامنت پارسا در برگیرنده ی بخشی زیربنایی تر است که مجالی فراخ تر برای اندیشیدن می طلبد. بسیار درست می گوید که شناخت، قدم اول است. سعی می کنم به سوال هایش فکر کنم.

  33. آن پسر تنبل، پویا ی خمارچشم، هم تکانی به خودش بدهد و حرفهایش را بگوید، که می دانم حرف زیاد دارد یا حداقل سوالات خوبی دراد که از همه بپرسد

  34. وفا دغدغه هایی از جنس اخلاقی مطرح کرد که جای گفتگو دارد. اجمالاَ به نظرم می رسد که مبتذل (با بار ِ معنایی ِ منفی) به نظر رسیدن ِ بعضی از امور ِ به غایت انسانی، یک مفهوم ِ تزریق شده از جانب ِ والد (ارزش گذاری های رسوب کرده در ناخودآگاه) است. اما اخلاق ِ خردبنیاد نمی تواند اموری را صرفاَ به خاطر پیش پا افتاده بودن، عمومی بودن، یا پیوند داده شدنگی ِ ان با مفاهیم ِ مطرود، نکوهش کند. اخلاق ِ والدبنیاد البته چنان اموری و به ویژه سخن گفتن از آنها را برنمی تابد. باز جای گفتگو بسیار است. امیدوارم عمری باشد.

  35. برای داستانک:
    راه های رسیدن به خدا به عدد مردم است
    بگذار بسیار راه باشد و بسیار بی راه و راه نیمه
    تا هرکه به فراخور حال خویش یکی یا چند تا را بیازماید

    1. اره جواب بينهايت يعنی همين که گفتی. پس شايد کل این بحثها فايده ای نداشته باشه. فايده اش شايد مثل ياد گرفتن چند تا فرمول اضافی يا چند تا قضيه هندسی باشه. کسی اینجا نميتونه کس ديگه ای رو قانع کنه. يکی به تير ميزنيم يکی به تخته

      1. به نظرم فایده داره. ببین فرق‌اش اینه که آدم وقتی بعداَ با یه چیزی از این دست مواجه شد، نسبت به‌اش پیش‌زمینه‌ی ذهنی داره. بعدش، فکرای ما تا وقتی تو کله هامونه، برای خودمون خوبه. ولی وقتی گفتیم و شنیدیم، یه چیزایی رو به اشتراک می ذاریم، یه ایده های نویی می گیریم. به هر حال بهتره آدم چند تا ابزار داشته باشه که اگه یکیش کارنکرد، تا ابد پشت یه مانع متوقف نمونه. قرار نیست واقعاَ کسیو قانع کنه. اصلاَ قانع کردن همدیگه چه فایده ای داره؟ من دوست دارم از تو شنیدن را. من دوست دارم از خود گفتن را. این وسط یه چیزایی رشد می کنه. در سطح گسترده میشه. یا تکرار میشه و موشکافی میشه و عمق پیدا می کنه. تا آخرش‌ام همینه: من که می خوام تا آخرش یکی به تیر بزنم یکی به تخته. چون از هیچکدومشون مطمئن نیستم. هرکس دلایلی داره برای اعتقاداتش و روش زندگیش. من اغلب به نظرم همه شون درست میرسن. مهم اینه که بدونم این دیدگاه ها رو. اونقت، یه جعبه ابزار دارم که در هرموقعیتی یکی از این ابزار ها، یا چند تاشون با هم، به درد‌ام خواهند خورد

  36. برای وارد شدن به بحثی که عالیجاه پژ به راه انداخته اند و نیز برای پاسخ به سوالات مطرح شده توسط سولمیت و برای توجیه حرف زدن و نوع حرف زدنم ناچارم به سبک انشاهای دوران مدرسه از مقدمه استقاده کنم :
    مقدمه ی 1 : فکر می کنم مقایسه ی بین روابط عاطفی همجنسگرایانه و روابط عاطفی دگرجنسگرایانه بدون توجه به روند تاریخی پیدایش اجتماعات و جستجوی زوایای پنهان تاریخ ، سود و نتیجه ی چندانی نداشته باشد. از طرفی نه من و دوستانم تحصیلکرده ی سطوح عالی ِ تاریخ و جامعه شناسی و فلسفه و … هستیم و نه گویا بزرگان تاریخ و فلسفه و جامعه شناسی ، علاقه ی زیادی به ورود به این مبحث داشته اند. پس چیزی که در این باب توسط من نوشته می شود ، دریافت های خامِ من از این بحث است. آنچه به نظرم می آید این است که دگرجنسگرایی برای رسیدن به چیزی به نام بلوغ عاطفی ( اجازه بدهید با اغماض نسبت به همه ی تردیدها فعلاً فرض کنیم که روابط موجود بین دگرجنسگرایان حداقلی از بلوغ را در خود دارد ) هزاران سال فرصت داشته و اجازه ی تجربه ی هزاران مدل زندگی را پیدا کرده است اما همجنسگرایی همیشه قسمتی از سرّ مگوی اجتماع بوده و حتی از نعمت دیده شدن هم محروم. به عبارت دیگر اگر گرایش به همجنس همین الآن هم به طور کامل رسمی و اخلاقی شناخته شود ، همجنسگرایی با فقدان بلوغ عاطفی و جسارت و اعتماد به نفس آشکار بودن و نیز داشتن الگو مواجه است. بنابراین از این دیدگاه مقایسه ی بین روابط عاطفی در دگرجنسگرایان و همجنسگرایان ، قضاوتی است یک طرفه و مثل مقایسه ی بمب اتمی و دانشمندان هسته ای ِ پشت آن با تیر و کمان و قبایل بدوی پشت آن است. در حقیقت من فکر می کنم ما هنوز از نظر عاطفی و تشکیل زندگی در همان دوره ی بدویت زندگی می کنیم … با این تفاوت که ما سرعت قابل ملاحظه ای برای بزرگ شدن داریم در حالیکه دگرجنسگرایان هزاران سال زندگی کردند تا از این دوره خارج شود. البته این نکته را هم قبول دارم که در این مسیر تجربه های نوشته و دیده شده ی دگرجنسگرایان را هم در کنار خود داریم و از این بابت وام دار آنان هستیم. وام که چه عرض کنم. شاید این باز پس دهی مقدار اندکی از حق خودمان باشد که قربانی علاقه ی رهبران انسانی به تولید مثل شده . شاید اگر به لحاظ ارزش اقتصادی نیروی کار و نیز ارزش جنگی انسان جنگجو ، به دنیا آوردن انسان ( به مثابه ابزار ) اینقدر ارزشمند نمی شد و در مقابل فرار از تولید مثل اینقدر کریه ، امروز اصلاً صحبت از گرایش جنسی اکثریت و اقلیت و حقوق و این حرف ها کلمات خامی بود نوشته شده در دیواره ی غارها. به هر حال اگر در این بدوی بودن ضد ارزشی هست ، دگرجنسگرایان نیز این دوره را داشته اند و البته خیلی طولانی تر. از این بابت فکر می کنم که این مقایسه از اساس بیهوده است و بهتر است ما برای آسیا کردن گندم خودمان غصه ی انبوه نان های پخته شده ی همسایه را نخوریم و اگر لازم شد فقط از تجربیاتشان استفاده کنیم.

  37. مقدمه ی 2 : اما در مورد بلوغ عاطفی دگرجنسگرایان زمانی می توانیم به جرأت اظهار نظر کنیم که تمام بندهای مکتوب در قانون و نانوشته در عرف و اخلاق را ازشان بگیریم و آن وقت بگوییم حالا این گوی و این میدان … به عنوان مثال بیایید تقدس بکارت را از معادلات اخلاقی حذف کنیم … قسمتی از قانون را هم که مربوط به ثبت ازدواج و طلاق است پاک کنیم … همچنین فرض کنیم بچه ای وجود ندارد یا اگر دارد تربیتش به عهده ی اجتماع و حکومت برآمده از آن است و هم پدر و هم مادر اینقدر فرصت و اجازه داشته باشند که هر روز دردانه شان را در آغوش بکشند … به زن ها هم کار بدهیم که نیازهای مالیشان برطرف شود … سکس را یک عمل اخلاقی بدانیم بدون نیاز به ازدواج … اجازه بدهید انبوه ریش سفیدان که بیشتر به فکر آبروی خانواده و فامیل و قوم و قبیله شان هستند را نیز به مرض لالی مبتلا کنیم … و برای حسن ختام هم که شده کلینیک های جراحی صورت و بینی و افزایش قد و برداشتن چربی های اضافه ی بدن و نیز دستگاه های بزرگ کردن آلت جنسی مردانه را نیز حذف کنیم … بقیه اش هم به عهده ی خودتان … الغرض بگذاریم فقط و فقط احساس بین یک زن و مرد آن ها را برای هم نگه دارد … من که جواب این سوال را نمی دانم اما اگر کسی می داند پاسخ بدهد که در این صورت چقدر یک رابطه ی دگرجنسگرایانه دوام خواهد داشت و چند درصد آن ها به جدایی ختم نخواهد شد؟
    مقدمه ی 3 : ما آمارگیر نیستیم … مقایسه ی اجتماعی هم نیاز هم به آمار دارد و هم درک کامل اجتماعی … از طرفی مقایسه در حالت کلی بین دو چیز انجام می شود که تقریباً با هم شرایط برابر داشته باشند … بنابراین گاهی اگر مجبور به مقایسه شویم آن را حداقلی انجام می دهیم و عرفی. از طرف دیگر این مقایسه باید روی بستری از اعتقادات شکل گیرد که یا برخواسته از مذهب است و یا برخواسته از فلسفه … فرقی نمی کند … ایدئولوزی را هم به آن ها اضافه کنید … به عنوان مثال ما زمانی می توانیم بگوییم اخلاقی تر که تعریف روشنی از اخلاق داشته باشیم. بنابراین تمام این جهت گیری های شخصی را با همان قید شخصی بودن بنویسیم که خیالمان راحت باشد … این طور می شود به قول سولمیت راه های مختلف از زبان های مختلف شنید و دست به انتخاب یک راه یا گزیده هایی از چند راه زد. از طرف دیگر همین مساله سبب می شود که انتظار یکجور بودن و یکجور عمل کردن را از دنیا و بالاخص در این مبحث ، از همجنسگرایان نداشته باشیم و دغدغه هایمان به دلسوزی و خیرخواهی بیشتر شبیه شوند تا طلبکاری.

  38. با نوشتن این مقدمه ها که فکر می کنم برای یک کامنت ، تفصیلی محسوب می شود می توانم با کمترین واژه ها و به اختصار به چهار سوال سولمیت جواب بدهم.
    1 : من فکر می کنم که همینطور است و هم گرایش به تک پارتنری و هم طول دوره ی این پارتنرشیپی در دگرجنسگرایان بیشتر است.
    2 : دلایل زیاد که دوستان زیا ددر کامنت های زیاد نوشته اند. اما من دو نکته را در بحث مغفول می بینم که به توضیح آن ها می پردازم. شاید این به دلیل عدم رسمیت عشق های همجنسگرایانه است که سبب می شود همجنسگرایان از کودکی و نوجوانی عشق های افلاطونی با ابعاد زیبا و بزرگ و خالصانه ای در ذهن بپرورند که با هر تفکر و تجسم قبل از خواب های شبانه شان ، بزرگ تر و زیبا تر می شود. خیلی از همجنسگرایان برای شریک آینده ی خود ، ایده آل هایی در ذهن می پرورانند که اصلاً وجود خارجی ندارد. آن ها از ابراز عشق به همجنسشان که در همسایگیشان زندگی می کند ، محرومند در حالیکه روابط جنسی را راحت تر به دست می آورند. و آنگاه که همجنسگرای قصه ی ما پا به اجتماع بزرگسالان می گذارد از سکس زیاد می داند اما در احساس و عاطفه و عشق وا می ماند . می تواند طبیعی باشد که هیچ کدام از همجنسان هم احساسش آن جمع بین زیبایی ظاهر و باطن را آن هم به شدت شاهزاده ی سوار بر اسب خیال همجنسگرای مفروض ندارد. حالا او باید بگردد و آدم های زیادی را امتحان کند که همان حلاوت را برایش داشته باشند.
    اما نکته ی دیگر انبوه مشکلات پیش روی دو همجنسگراست که از این خوان عبور کرده اند و همدیگر را با کمی تخفیف پسندیده اند. آن ها نمی توانند آزادانه با هم باشند. نمی توانند با هم در یک خانه زندگی کنند. از یک سنی که بگذرند هر روز فشارهای خانواده را خواهند داشت که به هیچوجه در کتشان نمی رود که دختر یا پسرشان نخواهد ازدواج کند. آن ها مجبورند که در اکثر اوقات خانواده شان را به شریکشان ترجیح دهند چون از نظر خانواده و در دید خانواده آن ها فقط دو دوست صمیمی هستند. از همه مهمتر آن ها مدام با ترس آشکار شدن مواجه هستند و این ترس و این مشکلات رابطه ی آن ها را مستعد نگرانی ، ناراحتی ، پرخاش ، دعوا و جدایی می کند.
    نکات دیگری هم می توان مثال زد اما من هیچ دلیل دیگری را به بزرگی این دو نمی بینم یا حداقل برای من آشکار نشده
    3 : پایدار بودن یک رابطه از نگاه من مطلوبت ذاتی ندارد زیرا مطلوبیت ذاتی در گرو پذیرفتن حکم های غیر قابل تغییر اخلاقی است که حداقل من با آن ها سر و کار ندارم … اما فکر می کنم یک رابطه ی پایدار هم آرامش بیشتری با خود می آورد و هم از نظر پزشکیِ جسمی و روانی مطمئن تر است . علاوه بر آن برای خود من زیبایی یک رابطه ی پایدار عاشقانه ( شاید به همان دلیل افسانه ساختن های شب های کودکی و نو جوانی ) و نیز لذت شخصیی که من از آن می برم ، عملی است برای رفتنم به سوی یک رابطه ی پایدار عاطفی.
    4 : فکر می کنم هموفوبیا این سال ها بیشتر به یک اتهام شبیه شده تا واقعیت موجود. آنچه من از هموفوبیا می فهمم ترس از همجنسگرایی و همجنسگراست نه هر مخالفتی با آن. مثلاً فکر می کنم کسی که از دیدگاه مذهبی با همجنسگرایی مخالف است ، هموفوب نیست هر چند شاید از یک هموفوب هم برای همجنسگرایان خطرناک تر باشد. پذیرش هموفوبیای درونی هم برای من اندکی دشوار است. اگر دلایل منطقی بشنوم حتماً به وجود آن اقرار می کنم. اما به هر حال هستند همجنسگرایانی که به دلیل علقه ی مذهبی و یا خستگی از همین روابط سستی که بحثش شد نسبت به همجنسگرا بودنشان اظهار تنفر می کنند. مثل همین عالیجاه پژ که همجنسگرایی را سست و قبیح می داند و حالش از آن به هم می خورد. اما این لزوماً به معنی هموفوبیا یا ترس از همجنسگرایی نیست . من ترجیح می دهم در مورد سوال چهارم بعد از خواندن تعریف کامل هموفوبیا حرف بزنم. از دوستان هم درخواست می کنم تعریف کامل هموفوبیا به عنوان بیماری را اینجا بنویسند … و یک سوال هم دارم و آن اینکه اگر کسی همجنسگرایی را غیر اخلاقی و غیر دینی خواند و از این بابت به آن حمله ور شد ، بیمار است و دچار هموفوبیا؟ و آیا اخلاق مداری سنتی و دین داری ، هر دو بیماری یا مولد بیماری اند؟

  39. موخره ( سخنی با عالیجاه پژ ) :
    پژ عزیز در نوشتن مطلبت چند جا از واژه هایی استفاده کرده ای که برای من سوال ایجاد کرد.
    1 : گفته ای سست ترین و قبیح ترین و … سست ترین را می دانیم که باید بحث اجتماعی کرد اما قبیح به معنی زشت است و قبح می تواند ذاتی باشد یا افعالی و از این همین کلمات قلمبه سلمبه … بگذریم همان «زشت» بهتر است. این که همجنسگرایی را زشت می دانی از کدام خواستگاه می گویی؟ مذهب؟ اخلاق؟ منظورم این ایک که قبیح بودن یا نبودن ، یک حکم اخلاقی است که پایه در یک مذهب یا ایدئولوژی یا هر چیز دیگری دارد. آن مذهب و ایدئولوژی که تو را وا می دارد این حرف را بزنی چیست؟ می توانم دلیل این زشت بودن را هم بپرسم؟ البته اگر بگویی که این زشتی یک چیز شخصی است که اصلاً فبها. چون من هم ممکن است لی لی کردن در خیابان را زشت بدانم یا پوشیدن پیراهن صورتی با گل های درشت زرد را. همه ی این ها یک چیز شخصی است اما اگر این نظر شخصی نیست دوست دارم دلیلش را بدانم؟
    2 : جایی از کلمه ی «معتقدم» استفاده کرده ای. احساس نمی کنی که این واژه در برابر مخاطب مسوولت می کند. قبول داری برای اعتقاد و باور یک اعتقاد نیاز به دلیل و توضیح احساس می شود؟ مثلاً اگر گفته بودی احساس می کنم دیگر این نیاز احساس نمی شد.
    3 : نوشته ای : همجنس! همجنس! همجنس! تمام‌اش کنید.
    مخاطب این تمامش کنید کیست؟ چرا؟

    1. باربد عزیز!
      1-در مورد قبیح بودن یا به قول تو زشت بودن همجنسگرایی از نقطه نظر شخصی من نه ریشه در اخلاق دارد، نه ریشه در مذهب.
      سولمیت این نظر را دارد که علت این‌که من این‌گونه صریح و تند در مورد همجنسگرایی نوشتم ریشه در هموفوبیای درونی دارد.
      با این‌که من ترجیح می‌دهم که در مورد نوشته‌هایم توضیح ندهم ولی در ایم مورد باید جواب می‌دادم تا روشن شود که چرا تصویر من از رابطه‌های همجنسگرایانه‌ی خاص زشت است.
      دست‌کم هیچ نمونه و مدلی در بین همجنسگرایان ایرانی ندیدم. فعلا به همجنسگرایان غربی و شرقی کاری ندارم. چون ندیدم که روش زندگی‌شان چگونه است. هیچ چیز برای یک همجنسگرا مشخص نیست. معلوم نیست که چگونه ارتباط عاطفی برقرار می‌کند. هیچ قانونی وجود ندارد. از هیچ چیزی نمی ترسد و در هیمن حال می ترسد که چگونه با مخاطب دوست داشتنی همجنسگرای‌اش رفتار کند. همجنسگریان هیچ تلاشی در جهت روشن کردن ارتباطات خود ندارند. با وجود این‌که این برای همه روشن است که علم به این نتیجه رسیده است که همجنسگرایی بیماری نیست ولی ظاهرا همجنسگرایان به رابطه‌های نامشخص علاقه‌ی بسیاری دارند و به آن عادت کرده‌اند.[باید این را بگویم که به «اسم‌» ها هیچ کاری ندارم و اسم به ذات خود هیچ فایده‌ایی ندارد. آن‌چیزی که مهم است «فعل‌» ها هستند.]
      این نا مشخصی من یکی را به شدت ناراحت کرده – خواننده‌ی گرامی! من هم به این‌که تک‌تک شما چه گرایش جنسی دارید فکر نمی‌کنم و کاری هم ندارم. صحبت من این‌جا با یک نفر نیست. از یک اقلیت صحبت می کنم. لطفا به گرایش جنسی «عالیجاه پژ» کاری نداشته باشید. – چه زمانی این ارتباطات از حالت نامشخص و پرتنش‌‌زا در می‌آیند؟ نامشخص بودن ارتباط با نزدیک‌ترین شخص زندگی (شریک زندگی‌) برای من یادآور سستی و زشتی است.

      1- جایی که «معتقدم» را استفاده کرده‌ام:
      «همجنسگرایی بیماری نیست. ولی معتقدم سست‌ترین و قبیح‌ترین وبدترین نوع ارتباطی که بین دو انسان برقرار می‌شود، رابطه‌ایی مبتنی بر همجنس‌خواهی ِ جنسی و عاطفی است.»
      حتما دقت کرده‌ایی که در کجا از کلمه‌ی «معتقدم» استفاده کرده‌ام.
      آیا همجنسگرایان خودشان را در برابر رابطه‌های عاطفی‌شان مسوول دانسته‌اند؟ پس ایرادی نداشت این معتفدم.

      2- خیلی کوتاه جواب این‌یکی را می‌گویم: دو گروه مخاطب این تمام‌اش کنید من هستم:
      یک – همجنسگرایانی که همه چیز زندگی‌اشان را به گرایش جنسی‌شان ربط می دهند. از زمانی که از خواب بیدار می‌شوند یک همجنسگرا هستند بگیر تا وقتی‌که به خواب می‌روند. مثلا خود زنده»گی». خیلی بی‌ربط نیست؟
      دو – دگرجنسگرایانی که کوته بین هستند و فکر می کنند که همجنسگرایان همه‌ی ساعت‌ها و روزهای ایشان وقف همجنسگرایی می‌شود. بازهم می‌پرسم؛ بی‌ربط نیست؟ زننده هم هست.

  40. نا خود آگاه یاد کتابهای درسی افتادم. در طول سال تحصیلی بار ها تمام کتب را بر سرمان کوبیدیم و مفاهیم از هر طرف فراری شدند و مغز در امتحانات آچمز ماند. حال که کتب درسی را نگاه می اندازیم دیگر برای ضرب نه و هشت یا پیشرفته تر، برای چند جمله ء کوتاه انگلیسی خواندن مشکلی نداریم.
    هرچه که می گذرد. حتی با تجربه ء یک نسیم بهاری چیزی درونمون به صورت تجربه ثبت می شه. که شخصیتی که تاحالا داشتیم رو از دید – یا + تحت تاثیر قرار می ده. پس هم روز به روز متفاوت ( تر ) می شیم از هم و هم تجربه های بزرگتر مصیبت هایمان می شوند.
    باز تاکیدی می گویم: روزی برای راه رفتن مشکل داشتیم. روزی برای حر زدن و حالا نمی توانیم با جادوی کلام به عزیزترینمان بفهمانیم که از درونمان برایش چه ها که بیرون نمی زند.
    تجربه ها را آسان تر بگیریم. سخت به نظر می آید اما وقتی به عقب نگاه بکنید دیگه در یک لحظه همه چیز رو تشخیص می دید.
    جامعه هم باید همه چیز رو تجربه کنه. جامعه باید بزرگ بشه! همونطور که با برداشته شدن پوشیه اجباری – حق رای برای بانوان – به وجود آمدن مجلس و حتی به میان آمدن کاندوم!! بزرگتر شد، روزی جامعه می تواند مشکلات را راحت حل کند یا اصلا از دید جامعه مشکلی وجود نداشته باشد.
    در مباحث مذهبی بحث اختیار و جبر هنوز هم داغه. اگه این وضعیت ِ حال به هم زنی از اختیارته… یعنی خودت ساختی… پس بیرون ز تو نیست هر آنچه در خود طلبی رو بگو و درستش کن.
    اگه هم جبره که بگو خواست خداست و یا بساز یا دست به دامنش بشو که تغییر بده.
    باز هم صحبت دارم که دست خسته ام برای تایپ ِ ادامه رسما جیغ می زند.

  41. سلام ساعت 15 دقیقه به 19است خدا دیر وقتی است که فوت کرده اینجا دنیا جنگ خیال با وافعیت در حال وقوع است.رابطه در اینجای دنیا بوی بدی میده بوی جسد در حال فساد که بهش تجاوز شده..

  42. اینجا جای است که رویای پرشان من به وقوع پیوسته مردمانی در پیرامون منند که ظاهرا نمای مهرگونه دارند ولی در باطنشان پر از خشم نفرت اند .عشق بازچه ای است برای تحمیق.دکان خرید فروش محبت در همه جا برپاست .دیگر نای برای نالیدن وجود ندارد.

  43. کامنت های باربد رو کامل خوندم.

    با بیشترش همسویی دارم اما گاهی مثال هاش که ویژه زده شده بود

    ویژه نبود و همه گیر بود.

    به نظر ِ من همجنسگرا ها عادت را در رابطه ها بیشتر از دگر جنس گراها

    کم محل میکنند و به ما چه که » عادت » مانند ِ افن چیزهای ِ دیگر

    در زندگی ها و مرده گی ها و ترانه ها حتی, بار ِ مثبت گرفته!

    از دید ِ من ده رابطه ای که به دلایل ِ درست ( اخلاقی ِ مدرن من میگویم و نه سنتی)

    بهم خورده باشد بهتر از یک رابطه ی پایدار ٍ , حتی , خوب ِ با عادت .

    چون در آن رابطه ی «پاپدار», راستی ,(این رکن ِ پیوسته اخلاقی واقعی) دست ِ

    کم , گقته نمی شود.

  44. man bazam migam ash e kashk e khale, in mozoo chizi nist ke bakhai in hame rush fekr koni, az khodet bepors chand salete. hoviate jensit harchi ke hast bayad barat ta hala hal mishod va age nashode take it easy and accept it
    kheili karhaie mohem dary ke bokoni va age bekhai vaghteto bezari sare in masael 10 sale dige be khodet miai mibini tamame vaghteto sarfe azar dadane khodet ba in afkar kardi va vaghean chizi baraye eftekhar kardan nadari
    this is the way you are, and show must go on
    dar zemn yadam raft moarefi konam shah banu hastam:D

  45. سلام
    خسته نباشید می گم به همتون
    همه ی کامنتها رو خوندم
    اینم یه نوع به چالش کشیدنه
    من اینجاها زیاد نمی نویسم البته تیو بلاگم که اینجاست چیزایی می نویسم اما نوشتن هام توی یاهو 360 درجه هست …. یه دوستی دارم که اونجاست و میگه وقتی شما توی بلاگتون یه چیزی نوشتین …. دیگه لازم نیست هی پیوست و پی نوشت و اینا ! بهش اضافه کنین …. گرچه بعدا توی کامنتها سوالاتی مطرح شد که باید جواب می دادی اما به نظرم لازم نبود که بخوای تمام ذهنیاتت رو به قلم بکشی عزیز

    البته با نظرت در مورد همجنسگرایی و رابطه ای که مد نظرت بوده مخالفم
    نظرم تقریبا با مهدی همزاد یکیه

    راستی تو همجنسگرا هستی ؟
    از نوشتارت اینجور بر اومد که تو هم همجنسگرا هستی اما این گرایش رو به قول خودت از یه زاویه ی خاص به چالش کشیدی

    مرسی از فرصتی که در اختیار خواننده هات گذاشتی

  46. با سلام

    همانطور که می دانيد نيازهای روحی و نيازهای فيزیکی، مجموعه ی نيازهایی هستند که دو روح را به هم پيوند می دهند و بر اساس رابطه ی عاطفی و گرایش غریزی که نسبت به هم
    پيدا می کنند، سرانجام با ادغام نمودن عواطف روحانی یکدیگر، با هم پيوند بسته و پدیده ی ازدواج را آغاز می کنند.اما چرا در بين هتروسکشوال ها تعهد و تداوم در زندگی مشترک بيشتر و عميق تر از هوموسکشوال ها است؟
    هميشه این سؤال در ذهن من بوده، با توجه به اینکه خودم هوموسکشوال هستم و بر اساس شناخت شخصی از عواطف و گرایشات غریزی در خود و نگرش در همنوعان خود، اولين حقيقتی که به جرأت بيان می کنم این است که:
    عدم تعهد و عدم تداوم در زندگی مشترک بين هوموسکشوال ها هيچ ارتباطی به همجنس بودن شرکای زندگی ندارد ، بلکه ریشه در عواملی خارج از بعد روحی دو شریک زندگی هوموسکشوالگونه دارد ، که آن نيز ریشه در عوامل اجتماعی و قوانين حاکم بر جامعه دارد.
    شخصاً معتقدم که هوموسکشوال ها به دليل آن که از همان اوان پی بردن به گرایش خویش، به دنبال هویت و درک خود بوده اند، به ادراک و احساس بالاتری از روان و شناخت خود می رسند و در مسائل روانشناسی نسبت به هتروسکشوال ها در سطح بالاتری قرار می گيرند، و عموماً
    دارای روحيه ای عاطفی تر و منعطف تر می باشند.
    اما در بررسی عوامل اجتماعی بين دو گروه دیده می شود که دقيقاً عوامل اجتماعی، اثر گذاری متضادی بر روی هتروسکشوال ها و هوموسکشوال ها دارد، به گونه ای که این عوامل باعث تقویت و استحکام رابطه ی عاطفی و عاشقانه بين هتروسکشوال ها می گردد، به طریقی که از جانب اجتماع و کليشه های نقش گرفته در اذهان و افکار مردم جامعه در راه ایجاد یک رابطه ی زناشویی، همه و همه دست به دست هم می دهند تا هتروسکشوال ها با آرامش خاطر و کمک و یاری اطرافيان و محيط اجتماعی خود پيوندی به نام ازدواج را شکل دهند.
    اما همين عوامل اجتماعی، با عکس العملی کاملاً متضاد، باعث می شوند که هوموسکشوال ها به علت منفور دانستن ارتباط عاطفی و عاشقانه ی خویش از دیدگاه اجتماع ، علاوه بر از دست دادن آرامش خاطر، و مبتلا شدن به دغدغه و اضطراب روحی، حتی از بيان گرایش خویش و بسياری از حقایق نهفته در هستی خود ابا می کنند. سعی می کنند، به حالا که از سوی اجتماع مردود دانسته شده اند، با سکوت خود از مطرود شدن خویش توسط همان اجتماع جلوگيری کنند. چون با وجود شرایط حاکم بر اجتماع و افکار و اذهان عمومی نمی توانند به طور رسمی پيوندی داشته باشند، حتی در ارتباطات مخفيانه ی خویش نيز به دليل محافظه کاری از پيوندی سست برخوردار شوند.
    باز بر می گردیم به پيوند ازدواج بين هتروسکشوال ها، از آنجایی که اجتماع چنين پيوندی را به رسميت می شناسد و از هر گونه مساعدت و یاری برای برقراری آن دریغ نمی نماید، بلکه در تداوم آن نقش بسزایی ایفا می کند و با تدوین قوانينی در راستای تعهدات، در تداوم و استحکام آن میکوشد؛ پيوند ازدواج هتروسکشوال ها را قانونمند نموده و به دفاع از آن بر می خيزد.
    و همين حمایت قانونی و اجتماعی باعث ایجاد احساس تعهد بين دو شریک هتروسکشوال ازدواج کرده می گردد که نتيجه اش تداوم در پيوند آنها می باشد.
    و باز در هوموسکشوال ها شاهد هستيم که عدم حمایت قانونی و اجتماعی از یک سو ، و از سوی دیگر مجازات های تعيين شده از جانب قانون و محدودیت ها و محروميت های اعمال شده از جانب اجتماع ، دست به دست هم می دهند تا از شکل گيری و ایجاد پيوند بين هوموسکشوال ها جلوگيری گردد.خب، حالا با وجود چنين شرایطی دو هوموسکشوال چگونه قادر خواهند بود پيوندی را ایجاد کنند و به فکر تداوم آن نيز باشند ؟
    گرچه، شاید به طور مخفيانه بين هوموسکشوال ها پيوندهایی نيز در قالب زندگی مشترک شکل بگيرد اما باز به دليل نداشتن حامی، و یک مرجع قانونی که شرایط و تعهداتی را برای دوام پيوند آنها تدوین کند، و به دليل ناملایمت های بيرونی، زندگی مشترکشان به آسانی از هم پاشيده می
    شود.
    از آن گذشته حتی اگر به زندگی مشترک قانونی یک زوج هتروسکشوال نگاه کنيم خواهيم دانست که اگر همان تعهدات و حمایت های قانونی در شکل گيری و ایجاد پيوند آنان وجود نداشت، آنها نيز به راحتی و سادگی به زندگی مشترک و پيوند خویش خاتمه می دادند. کماکان دیده می شود که حتی با وجود قوانين حمایتگر، طلاق بين هتروسکشوال ها صورت می گيرد و اگر تداومی در پيوند و زندگی مشترک هتروسکشوال ها دیده و احساس می شود عمده ی آن به علت همان حمایت ها و تعهدات قانونی است.
    پس، عدم تداوم و تعهد بين هوموسکشوال ها به دليل همجنس بودن آنها نيست بلکه عدم حمایت های قانونی و اجتماعی می باشد تا جایی که حتی از شکل گيری این پيوند جلوگيری می کند چه برسد به تلاش برای تداوم این پيوند ميان یک زوج هوموسکشوال.
    قصد من در این کامنت اشاره به این نکته است که همجنس بودن دو شریک زندگی در عدم تداوم رابطه ی آنها و زندگی مشترکشان نقشی ندارد.گناهی اگر هست به دوش قانون و فرهنگ جامعه است

  47. سلام به همه دوستان
    جناب آقای پژ شما فرمودید :
    تنفرآمیزترین نوع رابطه‌ی جنسی و عاطفی برای من*،‌ همجنسگرایی است.
    حالم از همجنسگرایی به‌هم می‌خورد. تا حدی که خوردن هات‌چاکلت برای من بسی ساده‌تر از آن است.
    همجنسگرایی بیماری نیست. ولی معتقدم سست‌ترین و قبیح‌ترین وبدترین نوع ارتباطی که بین دو انسان برقرار می‌شود، رابطه‌ایی مبتنی بر همجنس‌خواهی ِ جنسی و عاطفی است.
    تندتر؛ خنده‌دار ترین جمله‌ایی که خوانده‌ام وشنید‌ه‌ام این است: Gay and Proud. نپرسیدم و نخواهم پرسید که به چه چیز همجنسگرایی می‌توان افتخار کرد. پس دنبال جواب آن نیستم.
    همجنس! همجنس! همجنس! تمام‌اش کنید.
    همین‌قدر برای حالا کفایت می‌کند
    حال باید خطاب به شخص شما عرض بمانیم چنانچه شما دگرجسنگرا باشید و این حس تنفر را نسبت به رابطه عاطفی و عاشقانه و جنسی همجنسگرایی دارید باید بدانید که بنابر احساسات ذاتی روح و روان یک همجنسگرا ، رابطه جنسی با جنس مخالف داشتن تنفر انگیز ترین رابطه جنسی برای همجنسگرایان است ، اصولا هر انسانی نسبت به چیزی که تمایل ندارد ازهر نوع آن ، حس خوبی نمی تواند بدان داشته باشد و این که شما نسبت به همجنسگرایی حسی تنفرآمیز دارید دقیقا برابری می کند با داشتن حس تنفر همجنسگرایان بر دگرجنسگرایی البته فقط در رابطه خاص جنسی دو انسان نه در کل رابطه دو انسان چه دگرجنسگرا چه همجنسگرا . دقیقا همانطور که حال شما از همجنسگرایی بهم می خورد البته بازم تاکید میکنم اگرمنظورتان فقط نسبت به رابطه جنسی بین دو همجنس باید اینرا بدانید که همجنسگرایان نیز حالشان از رابطه جنسی با جنس مخالف بهم می خورد می دانید چرا؟؟؟ دلیلش این است که طبق گرایش ذاتی خود هیچ تمایل و کششی نسبت به جنس مخالف ندارند همانطور که شمای دگرجنسگرا به همجنس خود گرایش و میلی ندارید ، بنابراین در برابر جنس مخالف خود تحریک نمی شوند و هیچ رغبتی به داشتن رابطه جنسی با جنس مخالف ندارند . و طبق تحقییقاتی در این زمینه صورت گرفته گرایشات جنسی انسانها از همان دوران جنینی آغاز می گردد که بخاطر پاره ای عوامل محیطی درون رحمی مادر ، به دلیل تغییرات هورمونی که صورت می گیرد بر قسمتی از مغز جنین ( هیپوتالاموس ) که در برگیرنده کلیه امور جنسی انسان می باشد تاثیر می گذارد که گرایش جنسی یکی از مهمترین پارامترهای کنش جنسی است ، و فرد همجنسگرا بدون داشتن حق انتخاب خود از همان زمان جنینی با گرایش جنسی به همجنس متولد می شود ( قابل توجه دوست عزیزی بنام فرهنگ که فرمودند همجنسگرایی انتخابی است ، چنانچه گرایش جنسی انتخابی است پس شما هم می توانید گرایش جنسیتان را انتخاب کنید حتی همین امروز قدرت انتخاب گرایش جنسی دیگری را هم باید داشته باشید اما آیا قادر هستید از امروز به بعد دگرجنسگرا نباشید و یک همجنسگرا باشید ؟ ) همانطور که خودتان فرمودید امروزه مشخص شده که همجنسگرایی بیماری نیست اما اینکه فرمودید : سست‌ترین و قبیح‌ترین وبدترین نوع ارتباطی که بین دو انسان برقرار می‌شود، رابطه‌ایی مبتنی بر همجنس‌خواهی ِ جنسی و عاطفی است . دوستان گرامی دلایل و عوامل مهمی را برای اینکه چرا یک رابطه همجنسگرایانه سست میباشد توضیح دادند که عواملی همچون قوانین و فرهنگ اجتماعی و مذهبی را شامل می شود و باید توجه داشت که در چنین فضایی که همجنسگرایان قادر نخواهند بود بطور علنی آشکار سازی نمایند و حتی در خفا هم به دلیل آشکار نشدن رابطه شان با محدودیت های خاص خود روبرو هستند چنانچه این مشکلات روزی حل شود و همجنسگرایی مانند دگرجنسگرایی به رسمیت شناخته شود آنگاه شاهد خواهید بود که زوجهای همجنسگرا در خانه های خود مانند زوجهای دگرجنسگرا زندگی مشترک زیر یک سقف را آغاز خواهند و اما شما چه تعریفی از قبیح و زشت دارید ؟ آیا فقط به دلیل اینکه چیزی بر میل شما نیست یا بر اساس ذات روح و روانتان نیست آن را قبیح و زشت می دانید ؟ یا با اعتقادات مذهبی شما که کاملا فردی و شخصی است مغایرت دارد قبیح و زشت نامیده می شود ؟
    شما می فرمائید همجنسگرایی بیماری نیست اما قبیح ترین و … است ، مانند این است که کسی بگوید مسلمانی بد نیست اما بدترین و قبیح ترین مردمان مسلمانان هستند !!!
    در تشخیص اینکه رابطه ای که بین دو انسان برقرار می شود بدترین یا بهترین است نمی توان و نمی باید از دیدگاه شخصی خود نظر داد ، بلکه اگر ادعای دیدگاهی باز داشته باشیم هر انسانی را با تمامی خصوصیات روحی و روانی آن می باید مورد تحلیل و نقد قرار داد ، بله از نظر شما که هیچگونه تمایلی نسبت به همجنس ندارید البته تاکید میکنم فقط از نظر جنسی ، مشخصا داشتن رابطه جنسی با همجنس برای شخص شما خوشانید نیست اما این بدان معنا نمی باشد لزوما برای همگان که همجنسگرایان بخشی از همین همگان می باشند خوشایند نباشد و اینکه بفرمائید بدترین رابطه چنین رابطه ای است رنگی از منطق ندارد ، در حالیکه اگر رابطه بین دو انسان را فقط از نظر عاطفی و جنسی مورد نقد قرار دهیم مسلما از یک فرد دگرجنسگرا یک رابطه عاطفی و جنسی با جنس مخالف بهترین و خوشایندترین رابطه برای او محسوب می شود و همینطور برای یک فرد همجنسگرا یم رابطه عاطفی و جنسی با همجنس بهترین و خوشایندترین رابطه محسوب می گردد ، بنابراین نمی توان و نمی باید فقط بر اساس احساس و نگرش شخصی خود رابطه ای را چنین و چنان تعریف نمود .
    همانطورکه شما فرمودید به چه چیز همجنسگرایی می توان افتخار کرد ، می توان گفت به چه چیز دگرجنسگرایی می توان افتخار می کرد ؟ اصولا افتخار کردن به خصایص شخصی امری شخصی و کاملا فردی است و نباید بصورت عام و بصورت عمومی بیان و مطرح و حتی مورد بازخواست قرار گیرد . برای هر فردی فارغ از اینکه چه هست و که هست بطور حتم مواردی وجود دارد که باعث افتخار فرد خودش می باشد و ممکن است در نظر فردی دیگر شایسته افتخار نباشد . اما راجع به اینکه چرا همجنسگرایان در کوشش و تلاش این هستند که خود را بشناسانند می توان گفت علت مهمش همین نگاه ضد همجنسگرایانه و هوموفوبیای موجود در دیدگاه دگرجنسگرایان نسبت به همجنسگرایان می باشد . همجنسگرایان درتلاش این هستند که نشان دهند و تفهیم نمایند که هیچ تفاوتی با دیگران ندارند تنها تفاوتشان خلاصه می شود به نوع گرایش عاطفی و در تبع آن گرایش جنسی به همجنس ، وگرنه در هیچ یک از موارد دیگر انسانی هیچ تفاوتی ندارند ، در همه فعالیتهای روزمره اجتماع کنار دیگران حضور دارند ، در همه عرصه های مختلف اجتماعی فعالیت دارند ، مانند دیگران دارای گرایشهای مذهبی مختلفی هستند ، و یا مانند دیگران معتقد به مذهب خاصی نیستند بلکه فقط خداپرست هستند ، وووووووو همه موراد دیگری که بین همه اجتماعات و انسانها وجود دارد.
    بله همجنس را تمام کنید ، جنس مخالف را نیز تمام کنید ، جنس مخالف ، جنس مخالف ، جنس مخالف ، آیا فقط به دلیل اینکه اکثریت به جنس مخالف تمایل جنسی دارند می باید حقوق اقلیتی که به همجنس تمایل دارد را نادیده گرفت ؟ آیا باید بخاطر اکثریت رابطه عاطفی و عاشقی و جنسی اقلیت را قبیح دانست ؟ آیا باید بخاطر اکثریت زندگی را بر اقلیت حرام و زندان نمود ؟ آری تماش کنید همجنس ، همجنس گفتن را و اینکه حق فقط جنس مخالف ، جنس مخالف بودن را . به حقایق و بودنهای غیر از خودتان توجه کنید نه از روی تعصب بلکه از روی منطق و ادای حقوق دیگران حتی اگر برخلاف احساسات و تمایلات و اعتقادت شما هستند ، این است منطق ، انسان بودن خوب بودن یا بد بودن نه به همجنسگرا بودن است نه به دگرجنسگرا بودن ، نه به مسلمان بودن است نه به غیر مسلمان بودن ، انسان بودن به انسان بودن است حالا چه همجنسگرا باشی چه دگرجنسگرا ، انسان باید انسان باشد
    و اما خطاب به کسری عزیز که فرمودند همجنسگرا هر گز به بلوغ عاطفی نخواهد رسید !!! بلوغ عاطفی را چگونه تعریف می کنید ؟ همانقدر بدانید که یک همجنسگرا بعد از دوران تردید در ماهیت ذاتی و روحی خود به جایی می رسد که پس از سالها مبارزه با باروهای خارجی مذهبی و فرهنگی خود ، خود را باور می کند و خود را به عنوان یک همجنسگرا می پذیرد و از نظر عاطفی به جایگاهی می رسد که احساس امنیت روحی و آرامش روحی و روان خود را تنها در کنار یک همجنس خود می داند ، که ممکن است به این خواسته روحی و نیاز خود برسد و ممکن است با توجه به شرایط جامعه فقط با آرزویش زندگی کند .
    واما بازم جناب پژ شما در پاسخ به یکی از دوستان فرمودید :
    نمی‌توانم بپذیرم عشق جنسیت قایل می‌شود. ولی می‌توانم بگویم؛ همجنسگرایان برای عشق چیزی قایل نمی‌شوند
    من با شما در این مقوله که عشق جنس ندارد موافقم ، همانقدر که همجنسگرایان عاشق همجنس خود می شوند و با همه محدودیتها و مشکلات و حتی خطرات از عشق خود به همجنس نمی گذرند ثابت کننده این است که عشق جنسیت ندارد ، عشق حالتی روحی و عاطفی و یک نیاز روانی انسانی به انسان دیگر است بهتر است بگوئیم نیاز روحی به روح دیگر که در اینجا جنسیت روح شرطی برای برقراری این ارتباط و نیاز نمی شود ، اما اینکه فرمودید همجنسگریان برای عشق چیزی قایل نمی شوند شدیدا مخالفم ، اگر بخواهیم قایل شدن به عشق را باز از نقطه نظر شما که همان سستی به روابط عاطفی عشقی همجنسگرایان است مورد بررسی قرار دهیم می رسیم به همان جا که سستی موجود دلایل خاص خود را دارد که ربطی که به همجنس بودن دو فرد عاشق بهم ندارد ، اگر منظورتان خیانتها و عدم تعهدات بین زوجین است که بیشتر از این ، چنین خیانتهایی و عدم تعهدات عاطفی و عشقی بین دگرجنسگرایان بیداد می کند بنابراین حتی گفته شما که برای عشق احترام ، ماهیت ، تعهد و … قایل شدن است نه در دگرجنسگریان بطور درست و کامل و بی نقص است و نه در همجنسگرایان که باز نمیتوان گفت که همجنسگرایان برای عشق چیزی قایل نیستند اصولا این مقوله به گرایش جنسی انسانها ربطی ندارد

برای Pooya پاسخی بگذارید لغو پاسخ